گروه نرم افزاری آسمان

صفحه اصلی
کتابخانه
مطلع سعدین و مجمع بحرین
جلد چهارم
ذكر وصول میرزا ابو القاسم بابر به دار السلطنه هرات نوبت ثانی و جلوس بر سریر سلطنت و جهانبانی‌





میرزا ابو القاسم بابر چون خاطر از جانب میرزا سلطان محمد جمع ساخت و ساحت سینه از شغل انتقام او باز پرداخت عزیمت دار السلطنه هرات نمود و بر سریر سلطنت آن مملكت استقرار فرمود و به سعی بلیغ و اهتمام تمام روی همت به اتساق امور و انتظام مصالح جمهور آورد و انواع خلل و زلل كه به واسطه انقلاب ایام و اضطراب خاص و عام در آن بلاد ظاهر شده بود به حسن عدالت تدارك فرمود و خاطر خطیر به استنتاج قلعه اختیار الدین معروف داشت و ضمیر جهانگیر بر استخلاص آن حصار متین گماشت و میرزا علاء الدوله آن قلعه را به مولانا احمد یساول سپرده بود و مولوی در استحكام آن سعی بلیغ نمود و قریب چهل شبانروز از بام تا شام و از رواح تا صباح شرار آتش پیكار برافروخت و به شعله پیكان جانستان خرمن حیات پردلان می‌سوخت و چون به جنگ و جدل و سعی و حیل كاری از پیش نمی‌رفت و مردم شهر و سپاهی خراب می‌شدند، میرزا ابو القاسم بابر از آن‌جا كه طینت اصلی و فطرت جبلی او بود میل شفقت و مرحمت فرمود و مولانا احمد عرضه داشت كه وقتی قلعه تسلیم می‌نمایم كه جناب شیخ الاسلام، قدوة اولیاء العظام، شیخ بهاء الدین عمر به اتفاق جناب نقابت مآب مرتضای اعظم مجتبای مكرّم امیر ناصر الدین سید قریش «133» میرزا بابر را به تأكید سوگند داده ایمان را به عهد و پیمان مؤكّد سازند كه با اهل قلعه به هیچ‌وجه مكر و حیله ننماید تا ایشان اعتماد كرده بیرون آیند و آن دو بزرگ حاضر شده میرزا ابو القاسم بابر را به تأكید سوگند دادند و
______________________________
(133). دولتشاه بر ص 349 گفته است: «جناب عرفان مآب، سلطان السادات و الأتقیا، امیر سید ناصر الحلة والدین قریشی الحسینی نور اللّه مرقده كه ابا عن جد از اكابر سادات خراسان بوده برگزیده نظر كیمیا اثر شاه قاسم الأنوار است و در باب رونق مزار با انوار سید قاسم سعی جمیل به ظهور رسانید».
ص: 695
مولانا احمد از قلعه بیرون آمده قلعه را تسلیم نمود و میرزا ابو القاسم بابر به مقتضی وعده وفا فرمود و آفتاب عنایت او بر چهره احوال مولانا احمد تافت و موكب همایون در دار السلطنه هرات مقام و آرام یافت.

احوال مملكت ماوراء النهر و ذكر قتل میرزا عبد اللطیف و سلطنت میرزا سلطان عبد اللّه‌

سابقا شرف عرض یافت كه میرزا عبد اللطیف در ممالك ماوراء النهر پادشاه شد و قریب شش ماه یكران مراد در میدان سلطنت جولان داد و متابعت خلفا كرده به نفس خویش در روز جمعه به ادای خطبه قیام نمود و رعیت را رعایت تمام فرمود. اما جمیع امرا و اكابر سمرقند از گفتار و كردار او مجروح و افگار بودند.
حرمت پیران نمی‌داشت و مرحمت بر جوانان گناه می‌پنداشت تا زبان حال به مضمون این مقال كه من لم یوقر كبیرنا و لم یرحم صغیرنا فلیس منا از مكنون ضمائر و مخزون سرائر كبار و صغار آن فرخنده دیار در سخن آمد. به غایت متكبر و جبار و متهور و قهار بود و از فرط سیاست و قساوت قلب كه بر مزاج او استیلا داشت، هرچند قضیه صعب واقع شدی هیچكس را عرصه آن نبود كه عرضه دارد.* حاوی اوراق از معتمدی كه به قول واثق است نقل می‌كند كه در ایامی كه جهت تدبیر قتل او مجالس انعقاد می‌یافت من چنان محرم بودم كه این سخن به او می‌توانستم گفت و از وهم آن‌كه بر من غضب خواهد فرمود و بیم كشتن بود به موقف عرض نرسانیدم و هر پادشاه كه تندخوی و تنك‌بار باشد و مردم از خشم او ترسان و از قهر او هراسان باشند هر آینه خللهای عظیم به مبانی ملك راه یابد و ضررهای قوی در قواعد دین و دولت ظاهر شود.
القصه به سبب این افعال و اعمال خواطر و ضمائر اعاظم و اكابر به یكبارگی ازو رمیده شد و ترك و تازیك با یكدیگر همداستان شده انجمنها ساختند
ص: 696
و طرحها انداختند. عاقبت قرعه اقبال و سلطنت آن دیار به نام میرزا سلطان عبد اللّه قرار دادند و جمعی از شرار معین شدند كه هرجا فرصت یابند دستبردی نمایند تا شب «134» بیست و ششم ماه ربیع الأول آن بدفرصتان فرصت یافته خدنگ غدر از كمان جفا گشادند و تیر اول كه زدند به‌سان تیر قضا كارگر آمد «135» و جمعی ملازمان كه از حیله سلاح عاطل بودند و به‌سان شاه از حال قتل غافل، چون این حال مشاهده نمودند از بیم پیكان جانستان و زخم تیغ خون‌فشان متفرق و پریشان شدند و آن گروه بی‌عاقبت سر او را به تیغ بی‌دریغ جدا ساختند و تن نازنین او را به صد خواری و زاری بر خاك هلاك انداختند و سر او را كه به افسر فریدون سرفرود نمی‌آورد از پیش طاق مدرسه میرزا الغ بیك آویختند و هزاران فتنه و فساد در آن دیار و بلاد انگیختند و سزای فعل بد خویش دید و آنچه با پدر و برادر كرده بود به آن رسید.
مصرع
هركه هر تخمی كه می‌كارد همان خواهد درود
میرزا عبد اللطیف مدت شش ماه «136» پادشاه بود و بعد از آن به قتل آمد چنان‌كه شیرویه «137» پدر خود خسرو پرویز را كشت «138» و او نیز بعد از هفت ماه نماند و منتصر عباسی «139» در قتل پدر خود متوكل با تركان همداستان گشت و همین عمر یافت. حیف از پسران كه بر قتل پدران اقدام نمایند و تا جهان باشد نام خود را به این
______________________________
(134). حبیب السیر: شب جمعه ... در وقتی كه آن شهریار دیوانه‌سار از باغ چنار به طرف شهر می‌آمد تیری به سوی او انداختند.
(135). حبیب السیر: میرزا عبد اللطیف دست در یال اسب زده فریاد برآورد كه تیر رسید.
(136). دولتشاه ص 365: هفت ماه و كسری.
(137). ر ك به اقتباسی از حدائق الأنوار امام رازی درباره پدركشان در دولتشاه ص 365.
(138). ر ك به شاهنامه (تصحیح ترنرمكان) ج 4 ص 2026.
(139). ابو جعفر المنتصر باللّه در منتصف ربیع الآخر سنه 248 درگذشت به عمر 25 سال (گزیده) ج 1 ص 327.
ص: 697
فعل شنیع باقی گذارند.
بیت
پدر كش پادشاهی را نشایدكه كار او به جز شش مه نپاید «140» بابا حسین نامی شاهزاده را به قتل آورده بود و در تاریخ آن واقعه گفته‌اند.
بیت
بابا حسین كشت شب جمعه‌اش به تیغ‌تاریخ قتل اوست كه «بابا حسین كشت» میرزا عبد اللطیف پادشاهی بود به وفور شجاعت موصوف و به لطف طبیعت معروف. ذهنی در غایت حدت و فهمی در كمال دقت. از انواع دانش بهره‌ور و به اصناف علوم مشتهر. با علما صحبت داشتی و فواید ایشان بر لوح خاطر نگاشتی. فن تاریخ و شعر و نجوم می‌دانست و در مسائل دینیه و دلایل یقینیه مباحثه موجه می‌توانست. به ملازمت اهل اللّه میل می‌نمودی و در خدمت صحبت ایشان در كمال نیازمندی و احترام بود.
در شب واقعه میرزا عبد اللطیف،امرا و اكابر سمرقند میرزا سلطان عبد اللّه را به پادشاهی برداشتند «141» و مجموع متفق الكلمه خواطر و ضمائر بر تنظیم مصالح مملكت گماشتند و در روز جمعه سكه و خطبه به نام او تازه و بلندآوازه شد و در همین روز، میرزا سلطان ابو سعید در بخارا خروج كرد و خلقی بسیار در ظل رایت آفتاب آیت او جمع آمدند و داروغه و امرای بخارا همان روز از بیم قهر جهانسوز میرزا عبد اللطیف او را گرفتند و در مضیقی تنگتر از دل بخیلان و حبسی تاریكتر از روان
______________________________
(140). در حبیب السیر گفته است كه میرزا عبد اللطیف بعد از قتل پدر پیوسته این بیت را تكرار می‌نمود.
(141). احوال شاهزاده عبد اللّه را دولتشاه هم دارد.
ص: 698
جاهلان محبوس و مقیّد ساختند و ندانستند كه آب به گل می‌اندایند و آهن به دندان می‌خایند. جمعی سفلگان تیره‌رای به اقتضای خباثت نفس و استدعای خیانت طبع می‌خواستند كه نور الهی كه از جبین شاهنشاهی به سان لمعان آفتاب تابان بود به ظلمت حبس بپوشند یُرِیدُونَ لِیُطْفِؤُا نُورَ اللَّهِ «142» و از آن غافل شدند كه با درفش پنجه می‌زنند و كوه به ناخن می‌كنند. یوسف را كه عزیز مصر سلطنت می‌باید بود از كید اخوان و قید زندان چه زیان و سلیمان را كه بر جن و انس فرمان باید راند از غدر عفاریت و مكر طواغیت چه نقصان.
بیت
نافه مشكین اگر بندش كنی در صد حصارسوی جان پرو از جوید طیب جان‌افزای او آری آفتاب عالم‌تاب بعد از ظلمت شب دیجور جهان به نور طلعت روشن سازد و بدر جهان‌افروز بعد از واقعه محاق جگرسوز چشم و چراغ آفاق شود. طراوت رخسار گل و لطافت اعتدال بهار در قفای محنت سرمای دی و زحمت ایذاء خار نماید و كار فروبسته غنچه دل‌تنگ تا روزگاری انتظار نبرد كجا گشاید. یاقوت رمّانی تا اندوه حبس كوه و قید زندان كان نكشد شرف دستبوس خاتم سلاطین و ملك عالم زیر نگین كجا باید و در عمانی تا در مضیق سینه صدف تلخ و شور دریا نچشد به دولت بناگوش پادشاهان كی رسد.
مصرع
گنج با مارست و گل با خار و مستی با خمار
القصه روز دیگر همان جماعت كه حضرت خلافت پناهی را محبوس داشتند روی نیاز بر زمین عبودنیت نهادند و میرزا سلطان ابو سعید را از مضیق حبس بیرون آوردند و بر سریر سلطنت نشانده نقد روان به رسم نثار برفشاندند و آن پادشاه
______________________________
(142). سورة الصف 8.
ص: 699
چون یوسف از حضیض چاه به اوج جاه برآمد.
بیت
عزیز مصر به رغم برادران غیورزقعر چاه برآمد به اوج جاه رسید و كاری كه چون ركاب در پا افتاده بود عنان‌وار در قبضه اختیار آمد و روزگار به زبان حال می‌گفت:
بیت
منت خدای را كه همایون و كامیاب‌از عقده كسوف برون آمد آفتاب
منت خدای را كه ز تأثیر فال سعداز مركز محاق برون رفت ماهتاب و از آن‌جا كه علو همت و رفعت منقبت او بود، با وجود بدایت حال و افتتاح ابواب دولت و اقبال، به سلطنت بخارا قناعت ننمود و روی همت عالی به صوب تسخیر سمرقند آورد و میرزا سلطان عبد اللّه نیز عزم رزم فرموده از طرفین آهنگ مقابله و مقاتله كردند و میرزا سلطان عبد اللّه در آن ایام خزاین سمرقند گشاده بود و اموال جهان بر لشكریان قسمت فرمود و به مقناطیس زر و سیم خواطر خواص و عوام جذب كرده لشكر عظیم گرد آورد و چون آن دو لشكر به هم رسیدند و زبان سنان شعله به آسمان كشید و مبارزان بر یكدیگر تاختند و به الماس تیغ سرسركشان انداختند، میرزا سلطان عبد اللّه غالب آمد و میرزا سلطان ابو سعید رو به راه بل به فضل اله آورد و مدتی در اطراف و نواحی به سر می‌برد تا آن زمان كه نافذ فرمان شد چنانچه شرح آن آید ان شاء اللّه تعالی.
و میرزا سلطان عبد اللّه شكر مواهب الهی به‌جا آورد و از سر عقیدت درست و اعتقاد پاك مراسم حمد و ثنا به ملأ اعلی و معتكفان عالم بالا رسانید و درین اثنا به سمع شریف میرزا سلطان عبد اللّه رسید كه میرزا علاء الدوله در ولایت حصار لشكر بسیار جمع آورده عزم رزم و آهنگ جنگ دارد و سابقا مذكور شد كه میرزا
ص: 700
علاء الدوله از هرات به جانب ولایت بلخ آمد و آن‌جا امرای ارلات و برلاس و جمعی كه از میرزا سلطان عبد اللّه روگردان شده بودند به سبب قتل امیر ابراهیم اید كوتیمور كه در آن ایام واقع شده بود پیش میرزا علاء الدوله جمع آمدند و عزم تسخیر سمرقند نمود و چون میرزا عبد اللّه بر این احوال وقوف یافت عنان دولت به طرف ولایت كش و شهر سبز تافت و چون آن دو پادشاه از عزیمت یكدیگر آگاه شدند پیش از آن‌كه از طرفین صفهای لشكر به‌سان تعبیه شطرنج گردانند آن دو بساط به قایم ریختند و هر دو شاه با یلان پیلتن و پیادگان فرزین فن اسب تیزرو را برانگیختند و ركاب عالی حركت دادند و رخ به سوی خانه خویش نهادند. میرزا سلطان عبد اللّه در غایت عظمت در سمرقند فردوس مانند فرود آمد و میرزا علاء الدوله از جیحون گذشته در بلخ لوای سلطنت برافراخت و سپاهی كه سواحل جیحون و اطراف كوه و هامون از آن گروه به ستوه آید مرتب ساخت.

ذكر عزیمت میرزا ابو القاسم بابر به طرف ولایت بلخ و بدخشان و شرح آن‌

میرزا ابو القاسم بابر چون از معاودت میرزا علاء الدوله به جانب ولایت بلخ وقوف یافت رایت عزیمت به صوب آن ولایت برافراخت و با لشكری كه غبار مواكب آن سر بر اوج سماك افراخته بود و نعال مراكبش رخنه در پشت سمك انداخته روان شد.
بیت
بسته گرد موكبش صد پرده بر روی سماك‌كرده نعل مركبش صد رخنه در پشت سمك «143» و با آن‌كه شدّت سرما در آن مرتبه بود كه دست از كار و پا از رفتار و زبان
______________________________
(143). در كلیات انوری ص 242: موكبت، مركبت.
ص: 701
از گفتار عاجز و قاصر می‌نمود، میرزا ابو القاسم بابر اصلا به شدت سرما و برودت هوا التفات نفرمود و مهتر اویس بیك را در قلعه اختیار الدین به رسم كوتوالی گذاشت و جمعی امرا را به محافظت شهر بازداشت و موكب منصور منازل و مراحل دور می‌پیمود تا در قبة الأسلام بلخ نزول فرمود و میرزا علاء الدوله به طرف ولایت طالقان «144» و كوهستان بدخشان رفته میرزا ابو القاسم بابر از برق سرعت سیر استعارت نموده به جانب بدخشان روان شد و در آن كوهستان برف به مثابه‌ای بود كه مضمون
بیت
مانند پنبه‌دانه كه در پنبه تعبیه است‌اجرام كوههاست نهان در میان برف «145» بی‌تكلف معاینه می‌نمود و در آن مواضع تفحص احوال میرزا علاء الدوله نموده ناگهان بر سر او تاخت و اسباب جمعیت او را بكلی پریشان ساخت و میرزا علاء الدوله به مشقت بسیار جان از آن ورطه خونخوار به ساحل نجات كشید و به هزار حیله در شكاف كوهی خزید و دم دركشید. كربت غربت و حرقت فرقت و حیرت غیرت و كسرت حسرت بر خاطر او استیلا یافت و ازدحام فتن و اقتحام محن، هتك استار و قتل احرار و سبی حرم و اسر خدم با آن منضم شد و میرزا ابو القاسم بابر كوچ میرزا علاء الدوله را گرفته عازم بلخ شد و با اركان دولت مشورت نموده رای بر آن قرار گرفت كه امیر ناصر الدین پیر درویش و امیر مبارز الدین علی هزار اسبی را كه سالها به صدق نیت و صفای عقیدت آداب خدمت و ملازمت به‌جا آوردند و به حسن اخلاص مقام قرب و اختصاص یافته تربیت نماید و عنایت فرماید به نوعی كه ایشان را در میان اقران به لطف اعزاز امتیاز نماید. بنابرآن، فرمان همایون نفاذ یافت
______________________________
(144). برای طالقان طخارستان (اصحش طایقان) ر ك به لیسترینج ص 428.
(145). شعر كمال اسماعیل اصفهانی است (كتاب قصاید او در كتابخانه‌ام ورق 66).
ص: 702
كه ولایت بلخ و شبرغان و قندز و بغلان و ارهنگ و سرای وسان و چاریك از حدود بدخشان تا آب مرغاب سیورغال ایشان باشد و موكب همایون عازم دار السلطنه هرات شد.
و میرزا ابو القاسم بابر در آن زمان كه در ولایت بلخ و بدخشان بود در هرات صورتی غریب روی نمود و شرح آن‌چنان است كه میرزا ابو القاسم بابر در وقت عزیمت بلخ، اویس بیك را در حصار اختیار الدین كوتوال گذاشت و او را دیو غرور از راه برده داعیه سركشی پیدا كرد و قلعه را مضبوط ساخت و طشتهای كمرهای منارهای مدرسه و خانقاه خاقان سعید را به توهم آن‌كه سركوب حصار است انداخت و درختهای «146» ناژو كه در باغ شهر بر طرف حصار بود به همین توهم برید و هرچه در باب قلعه‌داری تواند بود به دقایق آن رسید و دست تطاول به تعذیب عباد و تخریب بقاع دراز كرد و پشت بر مسند فساد و بیداد باز نهاد و روی به طریق بغی و عدوان آورد.
میرزا ابو القاسم بابر این اخبار استماع نموده متوجه هرات شد و در باغ سفید نزول فرمود و كمند اندیشه بر كنگره تسخیر حصار اختیار الدین انداخت و در فتح باب آن اسباب استخلاص مرتب ساخت و یكی از محرمان را پیش اویس فرستاد و پیغام فرستاد كه باید اصلا بیرون نیاید كه من خواهم آمد و شبی بدین جهت به شهر آمده بیشتر اهل ساز را به قلعه روان فرمود و متعاقب ایشان از مردان مرد جمعی نامزد كرد و دلاوران به بهانه آن‌كه میرزا می‌رسد به قلعه درآمدند و اویس به رسم استقبال به دهلیز قلعه فرود آمد. از دلاوران لشكر منصور، شیخ منصور پیش از همه به اویس رسیده در یكدیگر آویختند و هر دو یكدیگر را زخمهای كاری زده هلاك شدند و بهادران دیگر اویس را از قلعه بیرون آورده به خواری و زاری بر خاك هلاك انداختند و بعد از دو سه روز نوكران او قلعه را تسلیم كردند. «147»
______________________________
(146). ناژوApinetrce
(147). حبیب السیر ج 3 جزو 3 ص 164: برادر اویس یوسف شاه و مراد تركمان كه مقرب او بود به پای
ص: 703
درین اثنا، از مخصوصان میرزا علاء الدوله چهره‌ای آمده عرضه داشت كه خدمت پادشاه نزدیك شهر آمده در دامن كوه گازرگاه غایب شد. میرزا ابو القاسم بابر تفحص نموده او را در وثاق اسكندر بیك یافتند و جواهر قیمتی مثل لعل بوكرك «148» و تیوه گوزی و شاه منصوری و غیره كه جوهریان جهان از قیمت یكی عاجز شدند همراه او پیش میرزا ابو القاسم آوردند و او را به یكی از خاصان سپرده مضبوط و محفوظ ساختند و شرح استخلاص او خواهد آمد ان شاء اللّه تعالی.

وقایع سنه خمس و خمسین و ثمانمائه ذكر اقبال و انتقال احوال میرزا سلطان ابو سعید در مبادی حال‌

اشاره

اهل دانش و بینش و واقف‌كاران كارخانه آفرینش را چون فروغ جهانتاب روشن و به‌سان لمعان صبح صادق مبین است كه قادر مختار عز شانه هرگاه دولتمندی را خواهد كه به علوشان و رفعت مكان در مستقر سلطنت متمكن سازد و تاج و هاج خلافت را به فرق فرقدسای او برافرازد، بخت او را در تباشیر صبح دولت و مبادی ایام سلطنت به صنوف بلیات و فنون واقعات پرورش دهد تا آن دولتمند به هر دو صفت جمال و جلال و اقبال و انتقال و انعام و انتقام و لطف و عنف و مهر و كین و سرعت و تمكین تربیت یابد و نیر عالم‌افروز خمّرت طینة آدم بیدی اربعین صباحا از افق این معنی می‌تابد. طنطنه وَ ما أَرْسَلْناكَ إِلَّا رَحْمَةً لِلْعالَمِینَ «149» را دغدغه لَیْسَ لَكَ مِنَ الْأَمْرِ شَیْ‌ءٌ «150» مقابل است و ماه چهارده جهان‌افروز بدر را
______________________________
اضطرار از حصار اختیار الدین بیرون آمدند و مقالید قلعه به نواب درگاه پادشاه والا جناب سپرده ایشان نیز رخت به عالم آخرت بردند.
(148). ر ك برای لعل بوكرك شرفنامه بدلیسی (طبع مصر) 529.
(149). سورة الأنبیاء 107.
(150). سورة آل عمران 128.
ص: 704
ظلمت واقعه جگرسوز احد مماثل. سریر سلطنتی كه به قرار و دوام و افتخار و احتشام ثبات و نظام خواهد یافت چاره ندارد از انقلاب غریبه و انتقال عجیبه.
برهان واضح و تبیان لایح بر صدق این مقالات حالات جناب سلطان ابو سعید است. چه عنایت الهی چون سریر پادشاهی به او داده بود اول روز به كمال صفات جمال و جلال تربیت فرمود تا قدر دولت سلطنت دانسته غایت عدالت به ظهور آورد و در جمیع امور طریق نصفت و شیوه سویت مسلوك و مرعی دارد.
و شرح این سخن آن است كه از آن زمان كه میرزا سلطان ابو سعید در نواحی سمرقند با میرزا سلطان عبد اللّه مصاف داشته عنان از آن معركه جنگ برتافت و با جمعی از مبارزان از میدان بیرون رفت روی توجه به توكل حضرت خالق جزو و كل آورده غیر ازو پناهی نداشت و مخالفت اضداد و معاندت حساد باد می‌پنداشت و به عزمی درست و یقینی صادق با زمره‌ای كه دست اعتصام در فتراك دولت او استوار داشتند و دامن بر جان و جهان افشانده روزگار می‌گذرانید و همگنان را به الطاف ربانی و عنایت یزدانی مستظهر می‌گردانید. گاهی چون باد بر صحرا و دشت می‌گذشت و گاهی به‌سان ابر دریا و كوه در می‌نوشت و چون هلال دولت غرّا به تجدید از محاق اختفا بیرون خرامیده بود و روزبه‌روز بر مصاعد بروز ترقی می‌كرد و دم‌به‌دم در منازل شرف ارتفاع می‌یافت. لاجرم در دیده كوته‌نظران ضعیف و نحیف می‌نمود و در نظر بی‌بصیرتان زار و نزار می‌آمد و نمی‌دانستند كه به مرور لیالی متلالی خواهد شد و به كرور شهور و ایام نوربخش ظلام خواهد گشت و عرصه آفاق به جمال جهان‌آرا مزیّن خواهد ساخت و آفتاب‌وار یك سواره ملك جهان گرفتن شیوه و آسمان كردار یك‌تنه بر عالم مستولی شدن كمترین شیمه او.
فی الجمله مدتی در اطراف آن ممالك به حسن‌تدبیر و اندیشه جهانگیر به سر می‌برد تا عاقبت در بلاد تركستان شهریسی «151» را به دست آورده چند روزی
______________________________
(151). ر ك برای این موضع به لیسترینج ص 485.
ص: 705
آن بلده را محل اقامت فرمود و از روحانیت سلطان سیدی احمد یسوی «152» قدس سره كه در آن بلده آسوده بود استمداد نمود و میرزا سلطان عبد اللّه چون ازین حال آگاه شد به استعداد سران سپاه و گردنكشان درگاه فرمانفرمای گشت و در قلب زمستان امرای دولت و اعیان را معین فرمود و فرمود كه به سرعت تمام به طرف یسی رفته سعی و كوشش نمایند شاید كه آن آهوی وحشی را به دام آورند و ندانستند كه:
بیت
عنقا شكار كس نشود دام باز چین‌كاین‌جا همیشه باد به دست است دام را «153» امرای عظام با یراق تمام عزیمت نمودند و همه راه برف كوفته به شهر یسی رسیدند و میرزا سلطان ابو سعید شهر را حصار ساخته دل در عون آفریدگار بست و به عزمی درست از حضرت مالك الملك كه حافظ و حامی همه اوست و بازگشت جمله بدو مدد خواست و امرا به محاصره اشتغال نموده آتش محاربه اشتعال یافت و از اطراف و جوانب جنگ انداختند و چند روز جنگ و جدال و حرب و قتال بود و مبارزان دلیر و دلاوران صاحب شمشیر به مقابله و مقاتله بیرون آمدند و از طرفین خلقی بسیار مقتول و مجروح شدند و لشكر سمرقند را مجال نبود كه گرد برج و بارو گردند و چون در صدمه اولی این طامه كبری مشاهده كردند در وهله نخستین این جلادت معاینه دیدند وهم و هراس بی‌قیاس بر ایشان غالب شد.
در این اثنا، میرزا سلطان ابو سعید را تدبیری لطیف روی داد و جمعی به شعار مردم اوزبك پوشیده از شهر بیرون فرستاد تا از دور سیاهی نموده آوازه دراندازند
______________________________
(152). ر ك برای وی به لیسترینج محل مذكور- در سنه 799 تیمور بر قبرش عمارتی تعمیر كرد كه به عرض دو سال به اتمام پیوست (ر ك به یزدی ج 2 ص 9 به بعد) و به تركستان از اسكایلرSchuylerكه تصویر مزار سیدی احمد را دارد.
(153). ر ك دیوان حافظ خلخالی ص 5.
ص: 706
كه لشكر اوزبك به مدد رسید و در شهر نقاره شادیانه كوفتند كه خان اوزبك آمده.
سپاه میرزا سلطان عبد اللّه چون از درون و بیرون این صورت مشاهده كردند روی به راه فرار آوردند و تمام احمال و اثقال و خیول و بغال گذاشته نقد حیات را غنیمت انگاشتند و اسباب جمعیت به باد تفرقه دادند روی به هزیمت به صوب سمرقند نهادند.
بیت
سراسیمگی در منش تاخته‌ز رخت خرد خانه پرداخته
در آن وادی از دشمنان كس نماندو گر ماند جز خورد كركس نماند
چو خصمان گرفتار خواری شدندبسی درمیان زینهاری شدند جمعی كه توانستند به انواع زحمت به سمرقند رفتند و فوجی زینهار خواسته در سلك خدام انتظام یافتند و غنیمت بسیار در دست اقتدار سپاه نصرت شعار افتاد و به تحقیق آن روز اسباب پادشاهی حضرت خلافت پناهی دست درهم داد و روزبه‌روز انوار دولت و آثار سعادت روی در ازدیاد نهاد.
و چون سپاه سمرقند شكسته و جسته و مجروح و خسته به سمرقند رسیدند شرح واقعه به موقف عرض رسانیدند، میرزا سلطان عبد اللّه به ترتیب اسباب حرب و تكمیل آلات طعن و ضرب فرمان داد و ابواب خزائن بر روی امید جهانیان گشاد و لشكر عظیم مرتّب ساخت و رایت جدال و قتال برافراخت و از دار السلطنه سمرقند به جانب شاهرخیه نهضت فرمود كه آوازه سپاه مخالف از آن طرف بود و از آن طرف میرزا سلطان ابو سعید اركان دولت و اعیان حضرت را حاضر ساخته مشورت فرمود و گفت غیر از توكل بر حضرت آفریدگار و ضرب شمشیر آبدار تدبیری نیست. فتوری و قصوری در عزائم راه نباید داد و دل به عنایت الهی مستظهر باید داشت و یقین دانست كه رمه گوسفند را یك گرگ كافی است و گله آهو را شیری تمام. چون این سخن دلپذیر به تقریر بی‌نظیر پرداخت خواطر و ضمایر دولتخواهان را به فتح و ظفر
ص: 707
مستوثق ساخت.
درین اثنا، مقربی از بندگان درگاه به موقف عرض رسانید كه پادشاه اوزبك ابو الخیرخان «154» مدتی است كه در مقام اخلاص طریق اختصاص مسلوك می‌دارد و خود را در سلك هواخواهان منتظم می‌سازد و منتظر آن است كه اگر آن حضرت التفات فرماید خان همعنان دولت و اقبال دو اسبه در ركاب نصرت انتساب عزیمت نماید. این سخن موافق مزاج همایون آمد. یكی از مقربان را به اردوی خان فرستاد و صورت التماس اعلام داد. ابو الخیرخان التفات آن حضرت را غنیمت دانسته به سرعت هرچه تمامتر نهضت نمود و به اردوی اعلی ملحق شد. میرزا سلطان ابو سعید شرایط تعظیم و مراسم تكریم تقدیم نمود و روی به ترتیب مناظم امور و تنظیم مصالح جمهور آورد و به اتفاق ابو الخیرخان تدبیر تسخیر سمرقند كردند.
مصرع
آری به اتفاق جهان می‌توان گرفت
و از حدود شهر یسی به ولایت تاشكند و خجند آمدند و میرزا سلطان عبد اللّه آگاه شده با سپاه فراوان عزیمت محاربه نمود.

ذكر محاربه میرزا سلطان ابو سعید و میرزا سلطان عبد اللّه و ظفر یافتن حضرت خلافت پناه‌

ارادت آفریدگار چون علم إِنَّا فَتَحْنا لَكَ فَتْحاً مُبِیناً «155» نصب فرماید ابواب سعادت بر روی ارباب دولت گشاید و عنایت قادر مختار چون رایت نصرت آیت و ینصرك اللّه نصرا عزیزا «156» برافرازد اسباب جهانبانی و ادوات كشورستانی مرتب و
______________________________
(154). ابو الخیرخان بن دولت شیخ از الوس جوجی خان بن چنگیزخان بود كه از سنه 832 تا سنه 872 فرمانروا بود. زوجه‌اش رابعه سلطان بیگم بنت الغ بیك بود. ر ك برای این اولین فرمانروای آل شیبانی خان به زامباور ص 271- 270.
(155). سورة الفتح 1.
(156). ایضا 3.
ص: 708
مهیا سازد. سریر خلافت مصیر دولتمندی باید كه مرآت كاینات از پرتو رای جهان‌آرای او به‌سان لمعات آفتاب روشنی یابد و آتش شمشیر رخشان او چون برافروزد خرمن پندار مخالفان را به شعله‌ای درهم سوزد.
موافق این مقال و مطابق این افعال حال فرخنده مآل حضرت خلافت پناهی میرزا سلطان ابو سعید است كه درین سال به سعادت و اقبال عزم تسخیر قلعه سمرقند فرمود و از موكب مخالفان كه به‌سان كواكب فراوان بود آفتاب‌وار ذرّه‌ای اندیشه ننمود و هنگام آن‌كه صورت سورت صیف از حدّت سیف نشان می‌داد و حرارت خورشید به آیین جمشید اساس آتش‌پرستی می‌نهاد و هوا از شدت گرما كره زمین را كوره آتشین می‌ساخت و شمشیر در نیام از حرارت حرور چون موم می‌گداخت، جوشن بر تن دلیران از تاب آفتاب برمی‌افروخت و مرد جنگی درمیان زره و خفتان می‌سوخت، در چنین وقتی میرزا سلطان ابو سعید كه تیغ آتشبار و مركب باد رفتار او چون مهر و سپهر جهانگشا و بی‌قرار بود به اتفاق ابو الخیرخان عزم تسخیر سمرقند فرمود و از جانب تاشكند و خجند با لشكری فزون از چون و چند نهضت نمود. چون صحرای دیزق بر ممر واقع بود و لشكر مظفر لوا از گرمای آن صحرا اضطراب می‌نمود، خان جمعی از مردم اوزبك را فرمود كه سنگ یده را در عمل آرند و اوزبكان به موجب فرموده عمل نمودند و آثار خاصیت آن‌كه از بدایع صنایع آفریدگار است و آن تغیر هوا و ابر و برف و باران و سرماست به ظهور آوردند و دو سه روز هوا چنان متغیر شد كه حجاب سحاب مانع فروغ آفتاب آمد و رعد غریدن و برق جستن گرفته و از سرما و برف و باران طوفان در جهان ظاهر گشت.
بیت
برق است و ابر درفشان آیینه و پیل دمان‌بر نیلگون بر گستوان عاج مطرا ریخته
پیل است در سرما زبون پیل هوائی بین كه چون‌آتش ز كام خود برون هنگام سرما ریخته
ص: 709 خیل سحاب از هر طرف رنگین كمان كرده به كف‌باران چو تیری بر هدف دست توانا ریخته «157» و بارندگی و سرما به نوعی قوی شد كه جمعی مردم خراسان كه از سنگ یده واقف نبودند مدتی از آن حال تعجب می‌نمودند.
القصه موكب همایون به طالع فرخنده و اختر راهنمون نزدیك قریه شیراز كه در جانب شمال به چهار فرسخی سمرقند واقع است رسید و از آن زمان كه آوازه عزیمت حضرت خلافت به جانب سمرقند مقرر شد فوج‌فوج از لشكر و سپاه میرزا سلطان عبد اللّه بدرگاه خلافت پناه می‌رفتند و جمعی كه قصد میرزا عبد اللطیف كرده بودند و از میرزا سلطان عبد اللّه انواع تربیت یافته ایشان نیز روگردان شدند و میرزا سلطان عبد اللّه با لشكر و سپاه آراسته از آب كوهك «158» گذشته در برابر رفت و هر دو پادشاه رزم‌خواه نزدیك هم رسیدند و هریك به تسویه صفوف و تعبیه لشكر قیام نمودند و از آن طرف سپاه ظفر پناه، جمعی پردل شیرخوی و فوجی پلنگ خشم جنگجوی كه به تیر حشم تیر می‌دوختند و به سنان آتش فشان دماغ كیوان می‌سوختند.
بیت
به شمشیر فولاد و تیر خدنگ‌گذرگاه كردند بر مور تنگ و از جانبی دیگر لشكری گران و سپاهی بی‌كران، سراسر قوّت و توان، از كثرت عدد اندیشه از تعدادشان حیران و محاسب و هم از حصرشان بی‌نشان.
______________________________
(157). كلیات خاقانی ص 358.
(158). برای آب كوهك ر ك به ترجمه بابرنامه (ازبیورج) ص 76. كوهك (و چوپان آقا) یك روزه راه بود از سمرقند ر ك لیسترینج ص 464 و ترجمه با برنامه به امداد فهرست. رصد میرزا الغ بیك بر كوهك بود.
ص: 710
بیت
سپاهی چو زنبور با نیشترزغوغای زنبور هم بیشتر «159» و از طرفین صفوف قتال و اسباب جنگ و جدال آراسته شد و پیكر پیكار پدید آمد. آسمان از گرد ناورد ناپدید گشت و زمین از خون كشتگان رنگ شفق گرفت و افواج آن دو لشكر چون امواج بحر اخضر و نمودار دشت محشر در یكدیگر افتادند. میرزا سلطان عبد اللّه چندان‌كه مقدور بود پای ثبات و قرار افشرد تا دست راست و دست چپ از دست رفته قلب چون حال دولت او منقلب گردید و لشكر سمرقند به یكبارگی روبه راه فرار آوردند و میرزا سلطان عبد اللّه در اثنای گیرودار گرد ادبار بر چهره روزگار او نشسته و در دام خسارت گرفتار گشته «160» كشته شد. نخل بالای پادشاهی كه به كمال اعتدال رسیده بود از تندباد فنا شكست یافت و ماه رخسار شاهنشاهی كه با آفتاب دعوی مقابله می‌كرد به عقده خسوف مبتلا شد.
بیت
دریغا طلعت چون ماه انوردریغا قامت رشك صنوبر و این واقعه شنبه بیست و دوم جمادی الأولی كه آفتاب در آخر جوزا «161» بود وقوع یافت و میرزا سلطان ابو سعید شكر نعمای الهی به‌جای آورد.
شعر
شكرناه انّ الشكر للّه طاعةو من یشكر المعروف فاللّه زائد
______________________________
(159). خمسه نظامی (شرفنامه) 153.
(160). حبیب السیر ج 3 جزو 3 ص 167: «در اثنای راه بارگیر او در لای فرورفت ... و به حكم میرزا سلطان ابو سعید جام شهادت دركشید».
(161). ایضا: شب دوشنبه 22 جمادی الأولی سنه 855- [آخر جوزا یعنی آخر خردادماه].
ص: 711
و سپاه ظفر شعار غنیمت بی‌شمار یافت و غارت و تاراج هر محتاج را غنی و هر غنی را محتاج ساخت.
بیت «162»
ز بس غارت آوردن از بهر شاه‌غنیمت نگنجید در عرض گاه
همه روی صحرا پر از خواسته‌به گنجینه گوهر آراسته و چون خبر فتح به سمرقند رسید، جناب شیخ الأسلام اعظم، سلطان علماء العالم، برهان الدین خواجه مولانا «163» سلمه اللّه و ابقاه كه در جانب میرزا سلطان عبد اللّه كمال اخلاص به ظهور آورده غلوی عظیم داشت قاصد خراسان گشت.
و میرزا سلطان ابو سعید رایت سلطنت و علم ظفر و نصرت برافراخت و آوازه این فتح همایون در گنبد گردون و اطراف ربع مسكون انداخت و چون بر سریر سلطنت و مستقر خلافت تمكن یافت و انوار آفتاب عنایت او بر وجنات كاینات تافت، جهانیان در طلعت همایون او شمایل فرّ یزدانی و دلایل صاحبقرانی مشاهده نمودند و قوانین جهانگشایی و براهین فرمانروایی معاینه دیدند و اكابر آن دیار مراسم نیاز و نثار به ادا رسانیدند و خطبه و سكه به زیور نام و زینت القاب همایون موشح گردانیدند و آن حضرت ابواب معدلت بر روی عالمیان بازگشاد و جهانیان را در ظلّ آفتاب دولت و اقبال ملجأ و مأوی داد و رقاب و نواصی اوانی و اقاصی در قبضه اقتدار استقرار یافت و عامر و غامر ممالك در سلك انتظام قرار گرفت و اول مهمی كه به تدبیر آن التفات پادشاهانه فرمود و نزد ارباب بصیرت به غایت مستحسن نمود حكم قصاص قاتلان میرزا عبد اللطیف بود كه ایشان را گرفته فرمود كه در همان محل كه قصد شاهزاده كرده بودند كشتند و سوختند.
______________________________
(162). خمسه نظامی (شرفنامه) 145.
(163). برای وی ر ك به حبیب السیر ج 3 جزو 3 ص 198.
ص: 712
بیت
كسی كاو ستم خیزد از نام اوبدین روز باشد سرانجام او
نبخشود هرگز خداوندهش‌بر آن بنده كوشد خداوند كش و ابو الخیرخان كه چون فتح و ظفر ملازم ركاب نصرت انتساب بود و در روز مصاف غایت سعی و اجتهاد نمود، آن حضرت درباره او انعام پادشاهانه و اكرام خسروانه فرمود و از جواهر ثمین و مراكب سمین و ملابس فاخر و منقولات وافر او را شاكر و ذاكر ساخته اجازت مراجعت ارزانی داشت* و بر تخت سمرقند بارگاه جهان‌پناه تا اوج مهر و ماه برافراشت.
بیت
چو یك رشته شد عقد شاهنشهی‌شد از فتنه بازار عالم تهی
یكی تا جور بهتر از صد بودكه باران چو بسیار شد بد بود
چو شد ملك در ملك آن ملك بخش‌به میدان فراخی روان كرد رخش و عالی جناب شیخ الأسلام، قدوة صنادید الأنام، برهان الملة والدین خواجه مولانا سلمه اللّه به خراسان آمد.

ذكر احوال مملكت خراسان و شرح قضایای آن‌

میرزا ابو القاسم بابر به عزم قشلاق متوجه مملكت مازندران بود. در اثنای راه خبر فتح سمرقند و آمدن جناب خواجه استماع نمود. خدمت خواجه را به اكرام تمام به جانب اردوی اعلی استدعا فرمود و میرزا ابو القاسم بابر چند روزی در میدان سلطان «164» ساكن بود و استفسار جانب عراق می‌نمود* و در آن مقام جناب شیخ الأسلام كه به موجب نشان عازم اردوی همایون بود نزدیك رسید. امیرزاده ابو القاسم بابر تمام
______________________________
(164). محلّش میان اسفراین و خبوشان [- قوچان] است. ر ك به حبیب السیر ج 3 جزو 3 ص 218.
ص: 713
اركان دولت و اعیان حضرت را به استقبال فرستاده شرایط تعظیم و اجلال به‌جای آورد و چون به مجلس همایون درآمد آن پادشاه نیك اخلاق از سریر سلطنت برخاسته پیش آمد و جناب شیخ الأسلام را به تعظیم تمام كنار گرفت و بر بساط قربت نشانده به زانوی ادب پیش آن جناب بنشست و اخبار ماوراء النهر استفسار نمود و خدمت خواجه را نواختی به واجبی فرمود و اعلام ظفر اعلام عازم ولایت قوس و زیارت بسطام شد و در النگ بسطام و خرقان سراپرده نصرت نشان تا به اوج آسمان و به ذروه كیوان برآمد.

ذكر محاربه میرزا سلطان محمد و میرزا ابو القاسم بابر و قتل میرزا سلطان محمد در موضع چناران‌

میرزا سلطان محمد از آن زمان كه از ولایت طوس و مشهد به طرف عراق و فارس رفته بود روز و شب در تدبیر تسخیر مملكت خراسان اهتمام تمام می‌نمود و پیوسته آهنگ جنگ راست می‌ساخت و در تدبیر مخالف نوای ساز راه در فارس و اصفهان می‌نواخت و در مقام آن بود كه چهره مراد در آیینه مقصود به چه وجه روی نماید و به كدام منصوبه مهره امید از ششدر غم بیرون آید، بنابر عزم یورش خراسان تواچیان لشكرهای فارس و عراق و شولستان و لرستان را جار رسانیدند كه به بلجار مقرر در موضع معین جمع آیند و در بلده قم تغار ریختند و در سال گذشته گذشت كه اردوی میرزا سلطان محمد در ولایت طوس ویران گشت و دستور اعظم خواجه غیاث الدین پیر احمد چون به مملكت فارس رسید رخصت یافته متوجه بیت اللّه گردید و در آن موضع متبركه به عذر ایام گذشته قیام نمود و روی نیاز بر درگاه بی‌نیاز سود و میرزا سلطان محمد امیر نظام الدین احمد ولد جلال الدین فیروزشاه را به امارت دیوان اعلی بازداشت و ضبط ممالك و مهمات دیوانی را به عهده كاردانی او باز گذاشت و همای رایت سعادت طراز از دار الملك شیراز به هوای تسخیر اصفهان در پرواز آمد و موكب ظفرنشان به دار الأمان اصفهان رسید و میرزا ابو القاسم بابر در ولایت بسطام
ص: 714
تفصیل این احوال شنید و با امرا و اركان دولت طریق مشورت مسلوك داشته رای بر آن قرار گرفت كه جناب شیخ الأسلام خواجه مولانا به رسم رسالت پیش میرزا سلطان محمد رود تا به موجب فرموده وَ إِنْ طائِفَتانِ مِنَ الْمُؤْمِنِینَ اقْتَتَلُوا فَأَصْلِحُوا بَیْنَهُما «165» آب تسكینی بر آتش آن فتنه نشاند و آنچه صلاح جانبین باشد به ظهور رساند.
و جناب شیخ الأسلام متوجه [شده] به نواحی اردوی میرزا سلطان محمد رسید و میرزا سلطان محمد شرایط تعظیم تقدیم نموده مراسم اكرام و احترام مرعی داشت و جناب شیخ الأسلام شرایط رسالت به ادا رسانید و بدایع الفاظ به لطایف معانی آراسته گردانید و میرزا سلطان محمد آن سخنان به مسمع رضا اصغا نمود. اما میان قبول و رد متردّد بود و از بسیاری عدت و شوكت صورت جهانداری در آیینه اندیشه تصور می‌نمود. غافل از آن‌كه ما ینفع العدة اذا انقضت المدة و چون به مقتضای لِیَقْضِیَ اللَّهُ أَمْراً كانَ مَفْعُولًا «166» در محكمه قضای لِكُلِّ أَجَلٍ كِتابٌ «167» به گواه عدل یمحو اللّه ما یشاء «168» سجّل عمر آن پادشاه مختوم شده بود از نصیحت شیخ الأسلام فایده‌ای روی ننمود و آن جناب چند نوبت آمد شد فرموده عاقبت بر آن قرار گرفت كه [بعضی ولایات] «169» از خراسان داخل دیوان عراق باشد و سكه و خطبه به نام و القاب میرزا سلطان محمد مزین و موشّح گردد.
و میرزا ابو القاسم بابر اعتماد بر صلح كرده از ظاهر بسطام برخاست و به ولایت مازندران درآمده لشكریان به یوسون قشلاق قوریاها بستند. ناگاه خبر آمد كه میرزا سلطان محمد عهد و پیمان بر طاق نسیان نهاد و از مضمون اذا جاء القضا ضاق
______________________________
(165). سورة الحجرات 9.
(166). الأنفال 44.
(167). الرعد 38.
(168). ایضا 39.
(169). حبیب السیر: محقّر ولایتی.
ص: 715
الفضاء بی‌خبر گشته لشكرها از بسطام گذرانیده به اسفراین رسید. «170»
بیت
پیمان‌شكن هر آینه گردد شكسته حال‌ان العهود عند ملیك النهی ذمم چون پرتو این خبر به خاطر انور میرزا ابو القاسم رسید اثر تغیر در بشره و جبین و داعیه انتقام در چهره مبین او ظاهر گردید.
بیت
گر سایه تغیر او بر جهان فتددر چشم كو كنار مركّب شود سهر و عزایم پادشاهانه بر كارزار خصم كه كار خصم‌زار سازد قرار یافت و سپاه نصرت بر یمین و لشكر ظفر بر یسار نهضت نمود و چون شیر خشم‌آلود از جنگل استراباد بیرون آمد.
میرزا سلطان محمد در وقتی كه به خراسان درآمد امرا و داروغگان به اطراف ولایات روان ساخت. از آن جمله امیر عبد الرحیم دولدای نامزد قهستان شده به قصبه قاین رسید و مولانا احمد یساول كه به رسم حكومت درقاین متمكن بود به اتفاق قرامان تركمان كه حاكم تون بود به عزم محاربه عبد الرحیم بیرون آمد و به موجب الفاتحة ام الكتاب سانح خیر و سعادت روی نمود و فتح و ظفر خراسانیان را بود و لشكر عراق راه گریز پیش گرفتند و عبد الرحیم كه سردار ایشان بود از پای درآمد و سر او را به اردوی میرزا ابو القاسم بابر فرستادند و بدین بشارت قوت و صولت خراسانیان زیادت شد.
و میرزا سلطان محمد خبر بیرون آمدن میرزا ابو القاسم بابر از مازندران شنید و
______________________________
(170). ایضا: از بسطام و دامغان گذشته به جلگاه اسفراین درآمد- دولتشاه: به خراسان مایل شد و به جوین نزول كرد و از جوین به اسفراین آمد.
ص: 716
آگاه شد كه سپاه مخالف نزدیك رسید. از اسفراین بازگشته عازم صوب استراباد شد و در موضع چناران آن دو سپاه گران و آن دو دریای بی‌كران جوشان و خروشان به هم رسیدند و از طرفین چون دو كوه فولاد صفها كشیدند و هر دو پادشاه به ترتیب سپاه و تنظیم آوردگاه فرمان دادند و آن دو لشكر به نوعی آراسته بود كه تا سلطان انجم كه شهسوار طارم چهارم است در میدان آسمان جولان نمود معركه‌ای به آن هولناكی مشاهده نفرمود و هر دو سپاه روی به رزمگاه آورده حرب آغاز كردند «171» و دست به غارت جانها دراز كردند.
نظم
درآمد به جنبش دو لشكر چو كوه‌كاز آن جنبش آمد جهان را ستوه
برآمد زقلب دو لشكر خروش‌رسید آسمان را قیامت به گوش صدای غریو گورگه و كوس در خم این طاق آبنوس افتاد و افواج آن دو لشكر چون امواج بحر اخضر به هم رسید. مبارزان بهرام انتقام تیغ كین آخته و سنان جانستان افراخته هر طایر تیر كه در آشیان تركش بود به هوای زاغ كمان «172» پرواز كرد و هر مرغ روح كه در قفس كالبد پا بسته دام اضطراب بود در طپیدن و اضطرار آمد. هر لحظه به نوك ناوك جگردوز و زخم تیغ آتش افروز شعله قتال تیزتر و ثعبان سنان خونریزتر می‌شد. میرزا سلطان محمد چون شیر خشمناك می‌غرید و به زخم تیغ جانستان جگرگاه خصم می‌درید و میرزا ابو القاسم بابر چون پلنگ زودآهنگ آتش جنگ می‌افروخت و به خدنگ خاراگذار عقد ثریا بر كمربند جوزا می‌دوخت.
مثنوی
جهانجوی سلطان محمد پگاه‌برآشفت چون شیر نر زان سپاه
______________________________
(171). دولتشاه بر صفحه 411 گفته است كه این مصاف در روز یك شنبه 13 شهر ذی الحجه سنه 855 دست داد.
(172). به معنی سرگوشه كمان و زاغ مصوّر بر كمان است.
ص: 717 به هرجا كه بازو برافراختی‌سر خصم در پایش انداختی
به پشت دلیران ز تیغی چو برق‌گهر ساخت اندر دل مهره غرق
جهان‌بخش بابر به شمشیر تیزبرانگیخته از جهان رستخیز
هر آن سنگ‌كش سالها آفتاب‌نیارست یاقوت كردن به تاب
ز شمشیر خورشیدوش بی‌درنگ‌به یكدم همی ساخت یاقوت رنگ الماس خنجر برق‌نشان آن ترك و تارك اعدا می‌شكافت و نوك پیكان آتش‌فشان این چون پیك اجل سوی جانها می‌شتافت. امیر نظام الدین احمد ولد امیر جلال الدین فیروزشاه از جوانغار حمله كرده بر انغار میرزا ابو القاسم بابر را برداشت و شیر احمد را «173» كه پشت و پناه سپاه برانغار بود به قتل آورد و مردم ساری كه مدد بر برانغار بود گریزان شدند.
و امیر ابو سعید میرم [از جانب میرزا سلطان محمد آمده بود] «174» و عرضه داشته كه میرزا سلطان محمد قاصد قول بزرگ است «175» و در اثنای اشتعال آتش قتال، میرزا سلطان محمد به عزم رزم قول بزرگ رایت عزیمت برافراخت و كمیت آتش سرعت را چون باد در میان لشكر دشمن تاخت و لشكر قول سخن «176» امیر ابو سعید را در حساب گرفته از پیش حمله میرزا سلطان محمد روی برتافتند.
بیت
هر كه راشد یقین كه حمله اوست «177»پای هستیش بر گمان باشد
______________________________
(173). دولتشاه ص 411 گفته است كه وی حاكم استراباد بود.
(174). حبیب السیر: از میرزا سلطان محمد گریخته نزد میرزا ابو القاسم بابر رفت.
(175). ایضا: و گفت ... مناسب آن‌كه لشكریان كوچ باز دهند تا او به میان صفوف درآید آنگاه از اطراف و جوانبش درآمده نگذارند كه او بیرون رود.
(176). ایضا: به موجب تعلیم امیر ابو سعید كاربند شده.
(177). كلیات انوری ص 125 «توست» به جای «اوست».
ص: 718
و او با معدودی چند دلیروار به میان لشكر قول درآمد و سپاه ظفر پناه از اطراف و جوانب پیش آمده عراقیان را كه به مدد او می‌آمدند باز زدند «178» و میرزا سلطان محمد را درمیان گرفتند و از وقت طلوع آفتاب به موافقت مقنطرات ارتفاع هر لحظه نایره قتال اشتعال و بالا می‌گرفت تا نزدیك دایره نصف النهار كه آتش كارزار فرو نشست و نسیم فتح و ظفر از جانب لشكر خراسان وزیدن گرفت و شكستی عظیم بر لشكر عراق افتاد و پشت به هزیمت دادند و روی به گریز نهادند* و غنایم گوهر و زر و نفایس لآلی و جواهر و اسبان تازی راهوار و شتران آراسته قطارقطار و خیمه و خرگاه و سراپرده و بارگاه به دست اقتدار سپاه نصرت شعار آمد.
و میرزا سلطان محمد را كه زخمی گران رسیده بود گرفته پیش میرزا ابو القاسم بابر آوردند. میرزا بابر زبان طعن گشاده گفت بر من چه داشتی كه آن نوبت آمده قصد خون و مال مسلمانان كردی و به آن نوع ویران شده به عراق رفتی و به آن اكتفا ناكرده باز لشكر به این جانب آوردی. میرزا سلطان محمد گفت: ای برادر من، كار ملك بی‌اینها نمی‌شود. و به سعی جمعی لئام چنان پادشاه عالی مقام كه در شجاعت و سخاوت نادره ایام بود به قتل آمد* و مدت عمر او سی و چهار سال بود و زمان دولت او ده سال. پنج سال به طریق نیابت در زمان خاقان سعید و پنج سال به استقلال و نعش او را در دار السلطنه هرات به مدرسه مهد علیا گوهرشاد آغا در گنبد خوابگاه پدر او میرزا بایسنغر دفن كردند.
بیت
به جاه ارچه بر آسمان تخت بردبه چاه لحد عاقبت رخت برد و از غرائب اتفاقات آن‌كه حرم محترم او شعله آه سوزان از سینه می‌انگیخت و سیل اشك از دیده گریان می‌ریخت. تا بعد از دو سه روز با هزاران درد و سوز از تلخی هجران جان شیرین برافشاند و در جهان نام نیك به حسن وفا ازو
______________________________
(178). [ظاهرا همان كه امروز گفته می‌شود: وازدند]
ص: 719
یادگار ماند.
بیت
جان فدای دوست كن كم زان زن هندونه‌ای‌كاز وفای شو در آتش زنده سوزد خویش را میرزا ابو القاسم بابر برین فتح نامدار شكر مواهب پروردگار به‌جای آورده مسرعان به اطراف ممالك دوانید و صدای این بشارت به مسامع جهانیان رسانید و چون خاطر از جانب مهم میرزا سلطان محمد جمع ساخت، پرتو اندیشه بر قضیه میرزا علاء الدوله انداخت و میرزا علاء الدوله كه همراه او مقید می‌بود، «179» میرزا ابو القاسم چشم او را حكم میل كشیدن فرمود.
بیت
گرت در سینه چشمی هست روشن‌به عبرت بین درین فیروزه گلشن
چنان چشمی كه از سرمه شدی ریش‌چگونه تاب میل آرد بیندیش
بلی حكم قضا شد وز قدر بوداذا جاء القضا عمی البصر بود حكم آسمانی عالم بر جهان بین او تیره و تاریك گردانید و زبان حال آن ستم رسیده فحوای این مقال به آیین حزین به اوج سپهر برین می‌رسانید:
رباعی
تا چرخ مرا به بدگمانی برخاست‌دل از سر كار این جهانی برخاست
چون چشم مرا دست قضا میل كشیدفریاد ز عالم جوانی برخاست «180»
______________________________
(179). حبیب السیر: بعد از آن‌كه خاطر از مهم یك برادر جمع ساخت، همان روز.
(180). در حبیب السیر گفته است «كه شخصی كه مباشر این فعل شنیع بود بر میرزا رحم كرده میل را به وجهی در پلكهایش كشید كه به مردمك دیده‌اش آسیبی نرسید» نیز ر ك به دولتشاه ص 416.
ص: 720
إِنَّ فِی ذلِكَ لَعِبْرَةً لِأُولِی الْأَبْصارِ. «181»
میرزا ابو القاسم بابر هرچند عالمیان را به فنون انعام و صنوف اكرام بهره‌مند گردانید و در ذات مباركش كرمی جبلّی و سخای غریزی بود و خورشید مروت از مشرق همت او طالع و ساطع می‌شد و اجرام علوم نسبت با رفعت قدر خود پست می‌پنداشت و معادن جوهر و خزاین سیم و زر پیش چشم استغنای او وزنی نداشت، فاما قطع صله رحم و كشتن و میل كشیدن برادران بزرگ بر چهره جاه و جلال او چشم زخمی عظیم آمد. اگر او را از راه بصیرت نظری دوربین بودی به سبب استیلای قوت غضبی بر حركات چنان اقدام ننمودی و از احوال گذشتگان اعتبار گرفتی و هنگام قدرت عذر جرم برادران پذیرفتی و بر برادران ابقای پادشاهانه فرمودی و بر اختلال احوال ایشان ترحم نمودی هرآینه اهل روزگار عیب و عار این كار بر زبان نیاوردی و بر اوراق لیل و نهار صورت قبح این اطوار ثبت نشدی.
ولیكن
شعر
قد ینزع اللّه من قوم عقولهم‌حتی یتّم الذی یقضی علی الرأس مصرع
حیف است جفا زبهر دنیا
مصرع
بلی به دیده فرومی‌برد قضا پرده

وقایع سنه ست و خمسین ذكر عزیمت میرزا ابو القاسم بابر به جانب عراق‌

اشاره

میرزا ابو القاسم بابر چون رای آفتاب اشراق از اندیشه لشكر عراق باز پرداخت و خاطر خطیر از تفرقه مهم برادران جمع ساخت و لوای سلطنت روی
______________________________
(181). آل عمران 13.
ص: 721
زمین به اوج سپهر برین رسانید، عزیمت یورش ممالك فارس و عراق مصمم گردانید و به واسطه آن‌كه میرزا سلطان محمد از راه ری آمده بود و غلات آن ولایات نمانده عبور لشكر منصور بر آن دیار دشوار می‌نمود. مشورت فرموده مصلحت وقت اقتضای آن كرد كه به ولایت ترشیز و تون رفته از راه بیابان یزد متوجه ممالك عراق شوند و این نخست خطایی بود كه در آهنگ راه عراق از پرده تدبیر بیرون افتاد. چه عبور سلاطین نامدار بر آن راه كم اتفاق افتاده باشد و دیگر چون میرزا جهانشاه تركمان شنید كه سپاه ظفر پناه از آن راه عازم عراق گردید بر ضعف حال لشكر منصور استدلال نمود و دیگر در وقتی كه واقعه میرزا سلطان محمد واقع شد شرح واقعه به صورت مكتوب مسطور شده و مهر همایون بر پشت مكتوب زده به جانب آذربایجان ارسال نمودند و این معنی مؤكد استدلال میرزا جهانشاه آمد. چه مناسب طنطنه سلطنت آن بود كه فرمان جهان مطاع به صورت نشان به نام میرزا جهانشاه شرف نفاذ یابد كه به دستور زمان حضرت خاقان سعید باید كه باج و خراج ولایت آذربایجان به خزانه عامره فرستد و خطبه و سكه به نام و القاب همایون موشّخ دارد والّا هرچند بیند از خود بیند. چنانچه میرزا سلطان محمد نوشت و شرح آن گذشت تا زلزله در اساس مكنت او افتادی و در صحبت قاصدان [دانسته] خدمات شایسته به درگاه عالم پناه فرستادی.
القصه چون موكب همایون به ظاهر بلده تون رسید غله در آن ولایت نایافت بود و رعایا. غله را به امید غلاء نهان می‌داشتند و كلانتران رعیت ریزه را به فروختن نمی‌گذاشتند میرزا ابو القاسم بابر فرمود كه هرجا غله یابند تصرف نمایند و لشكر بدین بهانه در هر خانه هرچه یافتند برداشتند و از غارت و تاراج چیزی باقی نگذاشتند.
بیت
آنچه بی‌راه بود غارت كردوانچه برراه بود هم برداشت
ص: 722
و موكب همایون از بلده تون نهضت نموده و منازل و مراحل پیموده به دارالعباده یزد فرود آمد. سادات و قضات و اكابر و اشراف و صنادید آفاق از اطراف ممالك فارس و عراق صدای تهنیت و مباركباد به اوج ایوان سبع شداد رسانیدند و به خدمات پسندیده نام خویش در جراید نیكخواهان مثبت و مقرر گردانیدند و از امرای میرزا سلطان محمد، اولاد امیر جلال الدین فیروزشاه امیر نظام الدین احمد و امیر غیاث الدین سلطان حسین به شرف دست‌بوس مشرف گردیدند و عنایت و تربیت یافته به امارت دیوان اعلی معین گشتند و همچنین خواجه غیاث الدین پیر احمد و مولانا جلال الدین یعقوب و باقی امرای میرزا سلطان محمد هركه به سعادت ملازمت استسعاد یافت به صنوف عنایت مخصوص شد و موكب ظفرنشان از بلده یزد روان شده به خطه ابرقوه رسید و شرف زیارت طاوس الحرمین دریافته استمداد نمود و عازم دار الملك شیراز گشت و شهر شهره شیراز كه از سایر بلاد ربع مسكون به مزید شرف امتیاز دارد مستقر سریر سلطنت آمد و اكابر فارس خدمات بی‌حد و قیاس به‌جای آورده نثار و پیشكش گذرانیدند و آفتاب عنایت سایه عاطفت بر احوال اكابر آن مملكت منبسط گردانید و فرمان همایون نفاذ یافت كه احكام سلاطین گذشته به تخصیص نشانهای حضرت خاقان سعید را امضا دهند و هود بریات* و سیورغالات و مسلمیات مسلم دانسته مجری داشتند و چند روز با خوبان دلفروز اسباب خرمی آماده و ابواب بی‌غمی گشاده شد. یك‌دم بی‌جام مدام و ساقی گل‌اندام و حریف شیرین رفتار و ندیم شكر گفتار و سماع روح‌افزای و مغنی پرده‌سرای قرار و آرام نبود و مدتی داد عیش و عشرت داده و بساط نشاط گشاده انبساط نمود و بعد از آن از بزم عیش و عشرت و خلوت به ایوان سلطنت فرمود.
مصرع
خورشیدوار بر فلك خسروی نشست ص: 723

ذكر واقعه‌ای چند كه در ممالك عراق و خراسان روی نمود و میرزا ابو القاسم بابر عود فرمود

در آن زمان كه در موضع چناران صورت واقعه میرزا سلطان محمد روی نمود، میرزا ابو القاسم بابر چند شهر از ولایت عراق و فارس به امرا عنایت فرموده بود.
از آن جمله ساوه را به امیر شیخعلی بهادر ارزانی داشت و بلده قم را به تصرف برادر او درویشعلی بازگذاشت و ایشان از راه ری متوجه ساوه و قم شدند و امیر شیخعلی رعایا را به مطالبات عنیف تكلیف نموده كارهای بی‌قاعده فرمود و رعایا چاره‌جوی شده به جماعت تراكمه كه در آن نواحی بودند التجا نمودند و تراكمه ناگهان بر سر امیر شیخعلی تاختند و او را گرفته به جانب میرزا جهانشاه روان ساختند و شهر ساوه كه به حقیقت كلید عراق است «182» در قبضه تصرف تركمان درآمده از روی تسلط و تعظم عازم بلده قم شدند و امیر درویشعلی نیز با مردم قم با آن‌كه مولد و منشاء او بود معاش به قاعده ننمود و تركمانان غلبه كرده هر روز دایره محاصره تنگتر می‌شد.
و میرزا ابو القاسم بابر مدت چهار ماه بر سریر سلطنت فارس به دولت و اقبال گذرانید و در آن اثنا، امیرزاده الوند ولد امیر اسكندر تركمان به درگاه سلاطین پناه میرزا ابو القاسم بابر آمد و به حسن اكرام و لطف انعام احترام یافت و در خلال این احوال به مسامع جلال رسید كه تراكمه شهر ساوه را گرفته عازم تسخیر بلده قم شده‌اند و الحال به محاصره مشغول‌اند. میرزا ابو القاسم بابر امرای كبار و بهادران نامدار نامزد اصفهان فرمود و مملكت فارس را به نواب معز الدین میرزا سلطان سنجر «183» تفویض نمود و از گلشن شیراز كه مسند اعزاز پادشاهان آن ملك است به صوب اصفهان روان شد. در اثنای راه از جانب خراسان ایلچی رسیده عرضه
______________________________
(182). حبیب السیر: رایگان به تحت تصرف امیر جهانشاه تركمان درآمد. لاجرم طمع در دیگر بلدان كرده طائفه‌ای از سپاه آذربایجان را به جانب قم روان ساخت.
(183). به ظاهر سنجر بن میرك احمد بن عمر شیخ بن تیمور مراد است. ر ك برای وی به زامباور شجره‌T
ص: 724
داشت رسانید كه در هرات فتنه‌ای عظیم ظاهر شد و میرزا علاء الدوله خروج كرده و غلبه تمام پیش او جمع آمدند.
و شرح این سخن آن است كه در آن زمان كه چشم میرزا علاء الدوله را میل می‌كشیدند چشم او بكلی نابینا نشد و میرزا علاء الدوله به مشهد مقدس آمده شرایط زیارت به‌جای آورد و روی نیاز برخاك راه آن قبه و بارگاه مالید و به آب دیده غم دیده شفای دیده میل كشیده طلبید و از روح مطهر و قلب و قالب منور حضرت امام علیه التحیة و السلام استمداد نمود و حق تعالی بر آن محنت كشیده بخشود و از شفاخانه كرم روشنی تمام عنایت فرمود و میرزا علاء الدوله به لطایف حیل خود را به طرف آب مرغاب و میمنه و فاریاب انداخت و در آن ولایت رایت سلطنت برافراخت و آن ولایت یورت ایل والوس امرای ارلات است و میرزا علاء الدوله داماد امیر یادگار شاه ارلات بود و تمام مردم آن نواحی را لشكر خود تصور می‌نمود و نویین اعظم امیر جلال الدین سلطان محمود ارلات ولد امیر یادگار شاه و باقی امرا و سرداران آن‌جا به خدمت او شتافتند و سعادت ملازمت او دریافتند و از اطراف و اكناف لشكر بسیار و سپاه بی‌شمار جمع آمد و میرزا علاء الدوله با امرا مشورت نموده رای بر آن قرار گرفت كه اول متوجه بلخ شوند و خاطر از مهم امرای هزار اسبی جمع گردانند و بعد از آن عنان عزیمت به صوب تسخیر دار السلطنه هرات معطوف سازند. بنابرآن، با لشكرهای ارلات و غیرهم متوجه بلخ گشتند و امیر درویشعلی هزار اسبی چون این خبر شنید لشكری زیاده از مور و ملخ از بلخ و آن نواحی فراهم آورده به عزم محاربه و نیت مقابله كالسیول الهائلة در برابر میرزا علاء الدوله آمده صف‌آرای گشتند و میرزا علاء الدوله بعد از كوشش بسیار روی به هزیمت آورد و امیر سلطان محمود ارلات پای ثبات و قرار افشرده حمله‌های متواتر نمود چنانچه سپهسالار انجم بر طارم پنجم انگشت تحیر به دندان تفكر گرفته حیران و سرگردان ماند. آخر الأمر در اثنای كروفر زخمی عظیم خورد «184» و دمی چند بشمرد و ناچیز شد
______________________________
(184). در حبیب السیر ج 3 جزو 3 ص 166 گفته است كه امیر سلطان محمود به زخم تیری از پای درافتاد.
ص: 725
و جمعی از گریختگان و غیر ایشان به میرزا علاء الدوله پیوسته از راه لنگر میرغیاث* قدس سره عازم تسخیر دار السلطنه هرات شدند و در شهر و بلوكات غبار فتنه و آشوب به آسمان رسید و احوال ولایت مضطرب گردید. امرای میرزا ابو القاسم بابر مثل امیر اویس ترخان از جانب ولایت فراه و امیر پیر علی هزار اسبی از طرف بلخ و امیر خلیل از طرف مرو و ماخان كه بعد از واقعه میرزا سلطان محمد این امرا به موجب اجازت به ولایت سیورغال خود رفته بودند چون خبر خروج میرزا علاء الدوله شنیدند به یكبار عازم هرات گردیدند و سابق بر همه امیر پیر درویش علی به حوالی شهر آمد و میرزا علاء الدوله تاب مقاومت نیاورده به سلامت بیرون رفت و لشكر او به جملگی پریشان شدند و باقی امرا به هرات رسیده امیر پیر درویشعلی آن مهم كفایت كرده بود. امرا صورت واقعه به جانب عراق فرستادند و عرضه داشتند كه اگرچه میرزا علاء الدوله ویران شده از میان بیرون رفت اما خاطر از طرف او تمام جمع نیست.
اگر آن حضرت عنان سعادت به این جانب معطوف سازند حاكم‌اند.
میرزا ابو القاسم بابر چون بر قضایای خراسان وقوف یافت مجال توقف محال دید و مهم خراسان اهم دانسته از موضع كوشك زرد كه میانه راه شیراز و اصفهان است، پنج شنبه شانزدهم رجب، به سرعت تمام متوجه خراسان شد و بیست و دوم در نفت یزد نزول اجلال فرمود و با جناب فضایل مآب مولانا شرف الدین علی الیزدی قدس سره ملاقات كرده از صحبت شریف او بهره‌مند گشت و منشی سطور در آن مجلس انس و حضور به فراید فواید و ظرایف لطایف مستفید آمد. در وقتی كه حاوی اوراق یراق راه عراق می‌نمود جناب اخوی شریف الدین عبد القهار «185» غفر اللّه له دو رباعی در تاریخ فتح عراق فرموده همراه بنده روان داشته بود و رباعیها این است.
رباعی
ای شاه زمانه خسرو ملك‌ستان‌حكمت چو قضا در همه آفاق روان
______________________________
(185). ر ك برایش به حبیب السیر ج 3 جزو 3 ص 197.
ص: 726 بر عمر تو و دوام ملك است دلیل‌امسال كه تاریخ شدش «بابرخان» ایضا
شاها چو عراق فتح بادت آفاق‌شاهان جهان به خدمتت بسته نطاق
هم «فتح عراق» لایق تاریخ است‌بگشاد چو روی دولت از فتح عراق و از غرایب اتفاقات آن‌كه جناب فضایل مآب مولانا شریف الدین علی الیزدی همین حروف «بابرخان» را نظم كرده به جهت سال گذراند و میرزا ابو القاسم بابر ولایت یزد را به‌رسم سیورغال به جانب میرزا خلیل «186» سلطان بن میرزا محمد جهانگیر بن میرزا محمد سلطان بن میرزا جهانگیر بن صاحبقران امیر تیمور گوركان عنایت فرمود و جمعی امرا و دلاوران در خدمت او تعیین نمود. و موكب منصور از ولایت یزد روان شد و از كم‌آبی جوانغار و برانغار هریك به راهی رفتند و قول بزرگ كه در پناه رایت ظفر پناه بود به راه میان عزیمت نمود و تمام لشكر به سلامت از بیابان بیرون آمد و چون ركاب همایون به ظاهر بلده تون قرار گرفت، داروغه آن‌جا قرامان تركمان به شرایط خدمتكاری قیام ننمود. میرزا ابو القاسم بابر آن ولایت را كه سیورغال او بود ازو گرفته به امیر غیاث الدین سلطان حسین عنایت فرمود و دوشنبه دوازدهم شعبان موكب ظفرنشان در دار السلطنه هرات نزول اجلال فرمود و اكابر و اشراف مملكت خراسان عموما و مقیمان شهر هرات خصوصا به تهنیت قدوم موكب منصور شكر نعمای الهی به‌جای آورده مراسم پیشكش و نثار به تقدیم رسانیدند و میرزا ابو القاسم بابر استفسار احوال میرزا علاء الدوله فرموده چنان معلوم شد كه چون در نواحی هرات ویران شد به طرف سیستان بیرون رفت و از آن‌جا عزیمت عراق نموده در ملك ری به اردوی میرزا جهانشاه رسید و او مقدم او را موجب افتخار دانسته مراسم اكرام و احترام به ظهور آورد و میرزا علاء الدوله در ظل ظلیل رأفت و عاطفت او از آسیب خدنگ حوادث ایمن شد و میرزا ابو القاسم بابر
______________________________
(186). سلطان خلیل در زامباور شجره‌T
ص: 727
خاطر خطیر از اطراف ممالك جمع فرموده آن زمستان در مستقر اقبال و مسند عظمت و اجلال به عیش و نشاط و عشرت و انبساط گذرانید.

وقایع سنه سبع و خمسین ذكر بقایای قضایای احوال ممالك عراق و فارس‌

اشاره

درین سال، ولایات عراق و فارس از حدود ولایت آذربایجان تا سواحل دریای عمان داخل مملكت تركمان شد و ممالكی به آن لطافت كه زیادت از هشتاد سال در قبضه اقتدار صاحبقران كامكار و شاهزادگان نامدار بود از تحت تصّرف این دولت بیرون رفت. میرزا سلطان سنجر كه میرزا ابو القاسم بابر تفویض سلطنت مملكت فارس به جانب او فرموده بود معاودت نمود و در دار السلطنه هرات به سعادت ملاقات استسعاد یافت و احوال ممالك فارس و عراق و شرح استیلای تركمان به عرض رسانید.
و بیان این سخنان از روی اجمال آن است كه چون لشكر تركمان ساوه را گرفته عازم قم شدند، اهالی قم مدّتی شهر را نگاه داشته در حفاظت آن سعی و اجتهاد نمودند و عاقبت جمعی غدار با تراكمه یار شده و شهر را به دست داده تراكمه در شهر ریختند* و به زبانه شمشیر آبدار آتش شر انگیختند. و چون مردم قلعه به غایت كم بود غیر تسلیم چاره‌ای نمی‌نمود. اهالی قلعه امان خواسته و تراكمه امان‌نامه نوشته رعایا ایمن شدند و شهر قم در تصرف تركمان آمد و از مردم تركمان لشكرگران عازم اصفهان شد و رئیس قطب الدین ورزنه و خواجه محمود حیدر و بعضی اكابر چهاردانگه و دودانگه با تركمان همداستان شده اصفهان را به دست دادند و ابواب محنت و بلا بر روی روزگار خود گشادند و مردم میرزا ابو القاسم بابر روی به صوب خراسان نهادند و امیرزاده پیر بداق كه ارشد اولاد میرزا جهانشاه بود به عزم تسخیر شیراز توجه نمود و میرزا سلطان سنجر چون از عزیمت او وقوف یافت، عنان كمیت جهان‌پیما به جانب خراسان تافت و مجموع ممالك عراق و فارس محكوم
ص: 728
فرمان پادشاه تركمان شد و چندگاه اهالی ابرقوه به حصانت حصار و آوازه عزیمت میرزا ابو القاسم بابر امیدوار بوده از متابعت فرمان تركمان سرباز زدند و مدتی آتش حرب و قتال التهاب و اشتعال یافت و لشكر تركمان دست از محاصره و محاربه باز نمی‌داشتند تا عاقبت رعایای بیچاره به تنگ آمدند و پایمال قضا و قدر و دست‌فرسای خوف و خطر گشتند و بلای غلا و قحطی هایل بر ایشان نازل شد. نان چنان شیرین بود كه جان غمگین هر مسكین در طلب آن به لب می‌رسید و دست به آن نمی‌رسید و فروماندگان شهر و درماندگان زندان قهر در آن محنت و بلا و شدت و عنا روزگار می‌گذرانیدند و چون در شهر و قلعه ذخیره بكلی منقطع شد رعایا امان و زینهار طلبیده بیرون آمدند و لشكر تركمان به شهر درآمده دست به غارت برآوردند و خلقی بسیار به قتل آمد و حصار و برج و بارو با زمین برابر شد. القصه مجموع ممالك عراق و فارس در قبضه تسلط و اقتدار تركمان قرار یافت.
میرزا ابو القاسم بابر چون شرح وقایع آن ممالك استماع نمود عزم یورش جانب عراق جزم فرمود و به احضار لشكرهای نامدار فرمان داد و دست دریا نوال به بذل اموال برگشاد.
و درین سال، حضرت شیخ الأسلام الاعظم، مرشد طوائف الأمم، قطب فلك التمكین، غوث الانام و غوث المسلمین، بهاء الحق و الحقیقة والدین، مظهر عنایة اللّه الأكبر شیخ عمر قدس سره هفتدهم ماه ربیع الأول از سرای فانی به مأوای جاودانی انتقال نمود و از منزل وحشت به محفل روح و راحت ارتحال فرموده وقوع واقعه سیلاب اضطراب در خواطر و ضمائر اولوالالباب انداخت و بصایر و سرایر شیخ و شاب را تیره و خیره ساخت: میرزا ابو القاسم بابر به قریه جقاره «187» كه مسكن شیخ مرحوم بود فرمود و جناب ولایت مآب شیخ نور الدین محمد مدظله را كه خلف صدق شیخ بود تعزیت رسانیده پرسش نمود و نعش غفران مآل را در كمال تعظیم و اجلال به فضای صحرای عیدگاه آوردند و میرزا ابو القاسم بابر از باره كوه‌پیكر نزول
______________________________
(187). حبیب السیر ج 3 جزو 3 ص 172: جغاره: این قریه از بلوكات هرات است.
ص: 729
فرمود «188» و نعش مغفرت مآب را بر دوش سلطنت انتساب گرفته سبب سعادت دنیا و آخرت دانست و در شمال عیدگاه به دامن كوه مختار مدفن قالب معطر منور اختیار كردند و میرزا ابو القاسم بابر از وجوه شایسته مبلغی كرامند عنایت فرمود كه بر سر مزار مورد الأنوار عمارتی عالی سازند و معماران دانا و استادان توانا به آن كار قیام و اهتمام نمودند و جناب حقایق مآب زیادت از سی سال معتقد اهل كمال و مقتدای ارباب حال بود و سلاطین روزگار و پادشاهان نامدار به آن آستان ولایت آشیان متردد می‌بودند و به التفات خاطر فیاض توسل می‌نمودند و جناب شیخ الأسلام ملجأ صنادید ایام و ملاذ خواص و عوام بود و در انجاح مقاصد خلایق غایت اجتهاد بذل می‌فرمود و دست تسلط ظلمه از گریبان عجزه كوتاه می‌داشت و نقش حسن عدالت بر لوح خاطر حكام اسلام می‌نگاشت و دایم صایم الدهر بود و تحفه و هدیه از كسی قبول نمی‌نمود و در آخر عمر شریف به عظمت تمام حج اسلام به‌جای آورد. فی الجمله چون جناب مغفرت مآب از عالم اسباب به جوار عنایت ملك وهاب رفت میرزا ابو القاسم بابر قریه جقاره و كاریز مختار وقف فرمود و اولاد امیر جلال الدین فیروزشاه كاریزی كه هم نزدیك مزار بزرگوار داشتند وقف كردند و جناب اخوی مولانا شریف الدین عبد القهار در تاریخ وفات حضرت قدس منزلت فرمود:
قطعه
قدوة العارفین امام به حق‌قطب اقطاب عصر شیخ عمر
در ربیع نخست و فصل ربیع‌سوی فردوس كردم عزم سفر
در سماوات غلغلی افتادچون به كرّوبیان رسید خبر
______________________________
(188). در حبیب السیر ج 3 جزو 3 ص 172 گفته است كه میرزا بابر بعد پرسش «و پیشتر از برداشتن جنازه بازگشته به خیابان هرات شتافت و توقف نمود تا نعش شیخ را بدانجا رسانیدند» آنگاه از باره فرود آمده نعش را برداشت. جد صاحب حبیب السیر سید برهان الدین خاوندشاه بر جنازه شیخ نماز گزارد.
ص: 730 برتر از سدره بارگاه زدندكه شهی می‌رسد ز ملك بشر
عقل می‌خواست نام و تاریخش‌گفتمش «قطب اهل كشف عمر» و جناب شریعت مآب قاضی قضاة الأسلام، اعدل ولاة الأنام، قاضی قطب الدین محمد الأمامی هم درین ماه وفات یافت.
و در تاریخ وفات او جناب اخوی گوید:
قطعه
پناه شریف سر قاضیان‌محمد به قول انامی امام
ده و ده زماه وفات نبی‌ز دار القضا شد به دار السلام
به جای نبی بود و تاریخ اوست«وفات النبی علیه السلام» و درین ایام، دستور اعظم، سلطان اعاظم الوزراء فی العالم، خواجه غیاث الدین پیر احمد الخوانی به اغراء جمعی امرا و افترای بعضی اعدا به قهر میرزا ابو القاسم بابر گرفتار شده مبلغ سیصد تومان كپكی ازو گرفتند و اعراض نفسانی خواجه مظلوم را به نوعی بر مزاج غالب شد كه مرگ را به طیب نفس طالب گشت و به انواع زحمت و ملالت شهید شد و در جوار مزار فائض الأنوار شیخ زین الملة ولدین الخوافی كه در جانب جنوب عیدگاه واقع است مدفن ساختند و خدمت خواجه بر سر آن مزار بزرگوار در عمارت عالی ساخته و نقوش دلپذیر به كاشی و لاجورد و زرحل پرداخته و املاك خوب و مستغلات مرغوب بر آنجا وقف كرده تقبل اللّه تعالی منه.
مصرع
حق تعالی اهل دولت را دهد توفیق خیر

ذكر نهضت میرزا ابو القاسم بابر به عزم تسخیر عراق و اتفاق قشلاق در ولایت استراباد

میرزا ابو القاسم بابر به عزم تسخیر ممالك فارس رایت آفتاب اشراق افراخت و طنطنه نهضت همایون در گنبد گردون انداخت و دوشنبه
ص: 731
بیست و سیم رجب رهمای لوای ظفر پیكر بال سعادت و اقبال باز گشاد و عنان ارادت به دست عنایت ملك مستعان داد.
بیت
در دست ما چو نیست عنان ارادتی‌بگذاشتیم تا كرم او چه می‌كند و سپاه نصرت نشان در اواسط فصل تابستان به صوب مملكت مازندران روان شد و میرزا ابو القاسم بابر بر سمند باد سیر سبك تك كه از غایت سرعت بر ایام ماضی سبقت می‌نمود و به وقت كشیدن عنان زمان مستقبل را فی الحال در می‌یافت سوار شد. آسمان از هیبت آواز سمش كبود برآمده و ماه از شرم نعلش به خویشتن فرورفته و لشكرهای جهان در ظل رایت ظفر آیت كه مطلع آفتاب دولت و سعادت است جمع آمدند و موكب همایون منازل و مراحل پیموده در مشهد مقدس نزول فرمود و در آن مقام شرف زیارت حضرت امام علیه التحیة والسلام دریافته به سرعت تمام عزیمت نمود و در ولایت خبوشان در منزل یلغز آغاج «189» روزی چند اقامت فرمود و در آن‌جا صورت غریب از مكمن غیب روی نمود.
و شرح این سخن آن است كه میرزا ابو القاسم بابر، در آن زمان كه از یورش عراق معاودت نمود، امیرزا خلیل سلطان را تربیت و عنایت فرمود و ولایت یزد را به رسم سیورغال به او ارزانی داشت و او چندگاه در آن ملك لوای استعلا برافراشت و چون لشكر تركمان بر ممالك عراق استیلا یافت، میرزا خلیل سلطان عنان عزیمت به صوب ولایت خراسان تافت و میرزا ابو القاسم بابر او را در آغوش گرفته دلجویی تمام نموده فرمود كه ملك و مال دریغ نخواهد بود و در خلال این احوال جمعی مفسدان میرزا خلیل سلطان را بر آن داشتند كه نسبت با میرزا ابو القاسم بابر غدری اندیشد و جماعت اشرار در آن كار با یكدیگر یار شده قرار دادند كه در ایام شرب مدام كه صبح و شام به آن اشتغال و اهتمام دارد و بعضی اوقات در خانه چنان
______________________________
(189). یالغوز به معنی تنهاست و اغاج و ایقاج به معنی درخت است.
ص: 732
خلوت می‌شود كه هرچند خواهند از پیش می‌رود هر وقت فرصت یابند دستبردی نمایند. یكی هم از آن غدّاران آمده امرا را خبر داد. امرا به عرض انور همایون رسانیده به تفحّص و تحقیق مشغول شدند و چنانچه گفته بود ظاهر گشت و غداران به قتل آمدند. دو كس از آنها بودند كه به قتل میرزا عبد اللطیف جرأت نمودند و از بیم میرزا ابو سعید سلطان به جانب خراسان گریختند و این‌جا نیز فتنه‌ای چنین انگیختند و میرزا خلیل سلطان را مقید ساخته بعد از چند روز، بیست و دوم رمضان، به راه عدم بیرون رفت.
مصرع
رفت به راهی كه نیاید دگر
و میرزا ابو القاسم بابر میرزا سلطان سنجر را عنایت و تربیت نموده و اسباب سلطنت و فرمانروایی و ادوات لشكركشی و جهانگشایی تعیین فرموده مقرر شد كه آهنگ راه عراق نمایند و مخالفان را گوشمالی به‌سزا فرمایند و او به موجب فرمان به جانب دار الأمان كرمان روان شد و میرزا ابو القاسم بابر آداب عید صیام هم در آن مقام به‌جای آورد و اعلام عالم آرای و موكب جهانگشای جنبش نموده و مراحل پیموده فضای سملقان «190» از شرف رایت ظفرنشان غیرت باغ رضوان شد و چند روز در آن منزل توقف افتاد و امیر شیرحاجی كه در اثنای راه به عزم جمع آوردن سپاه به طرف بلخ و شبرغان و قندز و بغلان تا حدود بدخشان رفته و لشكر فراوان به‌سان ریگ بیابان همراه آورده درین منزل به اردوی اعلی رسید و چون زمستان نزدیك آمده بود، میرزا ابو القاسم بابر جهت یراق قشلاق با امرا مشورت فرمود. رای بر آن قرار گرفت كه زمستان در مملكت مازندران اقامت نمایند و اول بهار به طرف كه مصلحت باشد فرمایند. به همین عزیمت از راه تخت سلیمان به «191» ولایت مازندران
______________________________
(190). برای این موضع ر ك به لیسترینج ص 392.
(191). از مازندران و استراباد (طبع وقفیه گیب ص 161 معلوم می‌شود كه موضعش قریب است از تنگ راه و به ظاهر قلعه‌ای بوده است. ر ك برای محلش به خریطه خردوكه در ذیل خریطه كلان مازندران و استراباد است در آن كتاب.
ص: 733
درآمدند و پانزدهم ذی قعده در صحرای دلگشا و فضای جان‌فزای سلطان‌آباد «192» استراباد نزول موكب همایون اتفاق افتاد و یورتها معین شده قوریاها بستند.
بیت
ز ما ملك مازندران شاد بادهمیشه بر و بومش آباد باد
هوا خوشگوار و زمین پرنگارنه گرم و نه سرد و همیشه بهار
گلاب است گویی به جویش روان‌همی شاد گردد به بویش روان
همه ساله خندان لب جویباربه هرگاه باز شكاری به كار

وقایع سنه ثمان و خمسین ذكر آمدن مرتضای اعظم سید نظام الدین عبد الكریم و سادات هزار جریب‌

اشاره

چون میرزا ابو القاسم بابر آن زمستان در مازندران قشلاق فرمود و موكب نصرت نشان در ولایت جرجان اقامت نمود، اكابر و اشراف و گردنكشان اطراف سر بر خط اطاعت و انقیاد نهادند و اكثر به شرف ملازمت مشرف گشته باقی پیشكش و عرضه داشت فرستادند و مرتضای اعظم، قدوة اعاظم الأمم، عمدة السلاطین، امیر نظام الدین سید عبد الكریم «193» كه سلطنت ولایت آمل و ساری ابا عن جد تعلق به خاندان ایشان می‌دارد احرام قبله اقبال و كعبه آمال بسته به شرف ملازمت میرزا ابو القاسم بابر استسعاد یافت و پیشكشهای لایق و تحفه‌های موافق به موقف عرض رسانید و آثار اخلاص و انوار اختصاص چون فروغ آفتاب بر همگنان واضح گردانید.
میرزا ابو القاسم بابر مراسم اكرام و احترام و شرائط حسن اهتمام درباره مرتضای
______________________________
(192). ر ك به مازندران و استراباد (طبع و قفیه گیب) ص 127.
(193). برای امیر عبد الكریم اول بن محمد فرمانروای مازندران كه از 825 تا 856 فرمانروایی كرد ر ك به زامباور ص 193.
ص: 734
اعظم مشارالیه ظاهر ساخت و آفتاب عنایت سایه عاطفت بر حال او انداخت و سادات هزاره جریب كه به موافقت امیر سید نظام الدین عبد الكریم به سعادت ملازمت رسیدند مجموع از دریای مرحمت و احسان و سحاب رأفت و امتنان بهره‌مند و خرسند شدند و چند روز به مساعدت بخت فیروز در اردوی اعلی بودند و چون دولت و سعادت ملازمت مجلس همایون می‌نمودند و میرزا ابو القاسم بابر همه را به تشریفات فاخر و انعامات وافر و اسبان راهوار و خلعتهای شاهوار نواخته اجازت مراجعت ارزانی داشت و در شرایط اعزاز و اكرام دقیقه‌ای نامرعی نگذاشت.
و آن زمستان در كمال دولت و غایت عظمت در ولایت جرجان گذرانید و جهانیان را به صنوف رعایت و فنون عنایت خرم و شادمان گردانید. اول بهار كه سلطان طبیعت به اعتدال لیل و نهار فرمان داد و سپاه سبزه و ریاحین به عزم تزیین بساتین رو به صحرا نهاد، میرزا ابو القاسم بابر از یورت قشلاق «194» نهضت فرمود و در مواضع خوش و مراتع دلكش و اطراف ولایت جرجان طواف می‌فرمود. ناگاه از جانب ولایت بلخ قاصد رسید و به موقف عرض رسانید كه میرزا سلطان ابو سعید از معبر آمویه عبور نمود و به طرف ولایت بلخ عزیمت فرمود و امیر پیر درویش و میرزا علی اظهار جلادت كرده تا اندخود پیش رفتند و بعد از مقابله و مقاتله میرزا سلطان ابو سعید غالب آمد و هر دو برادر به قتل رسیدند و از حدود بدخشان تا كنار مرغاب در قبضه تصرف سپاه ظفر انتساب است و میرزا سلطان ابو سعید به تمكین تمام در ظاهر بلخ مقام و آرام دارد و میرزا ابو القاسم بابر چون بر این احوال وقوف یافت، «195» عنان دولت و سعادت به صوب مملكت ماوراء النهر تافت و موكب همایون به طالع سعد و اختر میمون از ولایت استراباد به حدت آتش و سرعت باد به جانب خراسان روان شد.
______________________________
(194). حبیب السیر ج 3 جزو 3 ص 168: قشلاق به نیت امضای یورش عراق.
(195). ایضا: یافت دفع آن حادثه را از تسخیر عراق و فارس اولی و اهم شناخت.
ص: 735
مصرع
دولت و اقبال شده همعنان

ذكر نهضت پادشاه كیوان قدر بهرام قهر به عزم تسخیر مملكت ماوراء النهر

میرزا ابو القاسم بابر كه شاهان گردنكش و خسروان تاج‌بخش غاشیه هواخواهی او بر دوش ارادت داشتند و حلقه اخلاص او در گوش اطاعت می‌كشیدند، با لشكری چون كوه آهن و سپاهی چون دریا موج‌افكن، پردلان فولاد چنگ و صفدران فیروز جنگ، كه از غایت شجاعت و دلاوری در دیده شیر و كام نهنگ می‌رفتند و به هنگام ستیز و آویز از دندان فیل و چنگال پلنگ نمی‌اندیشیدند، چون شیر ژیان و ببر دمان از جنگل مازندران بیرون آمد و جناب دستور اعظم خواجه وجیه الدین اسماعیل سمنانی* را كه در سلك امرای عظام انتظام داشت برای تحصیل مال نو و ضبط لشكر و زر لشكر مقرر فرمود و خواجه وجیه الدین به اتفاق جمعی امرا به دار السلطنه هرات آمده آنچه امكان مطالبه بود به تقدیم رسانیدند و تمام آن وجوه به اندك فرصتی از رعایا مستخلص گردانیدند و مبلغی كرامند به حصول پیوست و میرزا ابو القاسم بابر از طرف شمال هرات چون باد شمال گذشته به ولایت بادغیس درآمد و خواجه وجیه الدین و باقی امرا به شرف بساط بوس مشرف گشته مفصل وجوهی كه نقد شده بود به موقف عرض رسانیدند و عنایت پادشاهانه تمام آن وجوه را به امرا و لشكریان انعام فرمود.
و درین اثنا به مسامع جلال رسید كه در آن زمان كه میرزا علاء الدوله از طرف بلخ پوشیده به هرات آمده بود، جواهر بزرگ قیمت همراه داشته و در مخزنی محكم گذاشته. امرای دیوان به تفحص آن مشغول گشته جواهر گرانمایه پیدا شد.
لعلهای بدخشانی كه طراوت آن از لب جان‌پرور جانان نشان می‌داد و یاقوت رمانی كه ابواب فرح و نشاط بر دلهای بی‌دلان می‌گشاد و لآلی عمانی كه ابر نیسانی در صمیم صدف به صد شرف پرورده بود و زمردهای ریحانی كه لطافت رنگ سبز
ص: 736
ترش آب چشمه خضر برده بود و چون آن جواهر كه مبصران ما هر از قیمت آن عاجز بودند به مجلس آن خسرو ملك بخش آوردند، بی التفاتانه به گوشه چشم در آنها نگریست و فرمود كه اینها مناسب عورتان است «196» و به روی‌پوشان حرم و جمعی كه محرم بودند بخشید.
بیت
چو دریای بخشش درآمد به جوش‌برآمد ز كان جواهر خروش و چون موكب منصور از آب مرغاب عبور نمود، از جانب بلخ خبر آمد كه میرزا سلطان ابو سعید العود احمد خوانده از گذر ترمذ گذشت و در دار الملك سمرقند فرود آمد و میرزا ابو القاسم بابر به قبة الأسلام بلخ رسیده شرف صحبت جناب تقوی مآب شیخ الأسلام، قدوة اولیاء اللّه الكرام، خواجه ناصر الدین ابو النصر «197» پارسا را قدس سره دریافته به نصایح سودمند و فوائد ارجمند مستفید گشت و هرچند آن جناب در باب صلح سعی نمود اصلا مفید نبود.
و چون از جیحون در آن زمان بی‌كشتی عبور مقدور نبود و در آن معبر كشتی میسّر نمی‌شد، رای بر آن قرار گرفت كه از عظمای امرا امیر جلال الدین اویس ترخان و امیر نظام الدین احمد و امیر سلطان حسین و امیر خلیل و امیر شیخ ابو سعید، پنج امیر عالی جناب به طرف پنج آب* به رسم منغلای عزیمت نمایند و امرا فرمان اعلی را كاربند شده عزیمت نمودند و موكب ظفرنشان متعاقب ایشان روان شد و غره رمضان از معبر قندز و بغلان* عبور نمود و به معبر ارهنگ آمده چند روز توقف افتاد و فرمان همایون نفاذ یافت كه اوروق به طرف بالا آب رفته نزدیك ولایت بدخشان از
______________________________
(196). شیوه سخاوت بابری قبلا هم مذكور شد. نیز به دولتشاه ص 433.
(197). خواجه حافظ الدین ابو نصر محمد بن محمد بن محمد الحافظی البحاری رحمه اللّه جانشین پدر خود خواجه محمد پارسا بود و در 865 فوت كرد. قبر ایشان در بلخ است: ر ك به نفحات ص 453 و رشحات طبع لكهنو سنه 1308 ص 13 و پوپ ج 4 ص 424.
ص: 737
معبر جوبك كه آن‌جا بی‌كشتی به پایاب می‌توان گذشت گذرند و چند كشتی در معبر ارهنگ بر درگاه پادشاه بافرهنگ جمع آوردند. درین ولا امیر پیر سلطان برلاس امیر احمدیار را كه از امرای كبار میرزا سلطان ابو سعید بود گرفته به اردوی اعلی آورد. امیر پیر سلطان به عواطف پادشاهانه اختصاص یافته در دیوان اعلی مقدم بر تمام امرا مهر زد. امرا كه ملازم ركاب ظفر انتساب بودند جمعی به یسال* و بعضی به كشتی عبور نمودند و آنها كه سال عمر ایشان برگشته بود و روز بخت درگشته مضمون فَكانَ مِنَ الْمُغْرَقِینَ «198» صفت ایشان شد.
درین ولا ولد شاه بدخشان كه به قدمت خاندان از ملوك جهان ممتاز است به دولت دست‌بوس سرفراز شد، به تشریفات خاصّه مخصوص گشته به موجب اجازت مراجعت نمود و میرزا ابو القاسم بابر به كشتی درآمد.
بیت
درآمد به كشتی شه ملك و دین‌كه دیدست دریای كشتی‌نشین دریایی در مختصر آبی روان شد و ماهی در برج آبی منزلت ساخت و پادشاه ظفرنشان بعد از اندك زمان چون قمر از سرطان به سعادت و سلامت بیرون آمد و از آبی دیگر گذشته در سالی سرای «199» منزل گزید و به طالع مسعود در بیابان محمود درآمد و بسیار از مردم كم‌بضاعت از جهت نایاب آب خراب شدند «200» و میرزا ابو القاسم بابر مرحمت فرموده فرمود كه شتران و استران آب بار كرده پیشواز مردم بردند و جمعی كه بر شرف هلاك بودند به موجب مِنَ الْماءِ كُلَّ شَیْ‌ءٍ حَیٍ «201» انتعاش
______________________________
(198). سورة هود 43.
(199). ر ك برای این موضع به تركستان (بارتولد) ص 428.
(200). اسفزاری: بی‌كشتی از جیحون عبور نموده بعد از آن‌كه چندین مردم در آب و بعضی از بی‌آبی در بیابان محمود تلف شدند به ولایت حصار درآمد.
(201). سورة الأنبیاء 30.
ص: 738
تمام یافتند و از آب وخش كه بزرگترین آبها بود به سلامت گذشتند و لشكری كه وهم از احصای آن عاجز و فهم از استقصای آن متجاوز آید به نوعی از آن آبها گذشتند كه از سلاطین سابق كسی مثل آن نگذشته باشد و لشكر در آن راه دراز بسی نشیب و فراز دیده و به قدم همت‌بلند در نوردیده به ولایت حصار درآمد و غله بسیار و نعمت بی‌شمار یافت و عسرت به عشرت و محنت به راحت مبدّل شد.
بیت
شه و لشكر از رنج ره سودگی‌رسیدند لختی به آسودگی و از آن‌جا به ولایت نوانداك «202» كه به لطف آب و هوا موصوف است آمده در آن ولایت جناب شیخ الاسلام اعظم خواجه نظام الدین مودود كه از خاندان عالی‌شان متعالی مكان صاحب هدایه بود، به اتفاق مولانای اعظم، جامع فنون العلم و صنوف الحكم، مولانا جمال الدین فتح اللّه تبریزی «203» به رسم رسالت رسیدند و با امرا ملاقات كرده سخن صلح درمیان آوردند و امرا سخنان وحشت‌انگیز كدورت‌آمیز گفتند. مولانا فتح اللّه آواز برآورده گفت وَ ما عَلَی الرَّسُولِ إِلَّا الْبَلاغُ «204» یك سخن مانده و مرا سوگند داده‌اند كه به عرض رسانم. میرزا سلطان ابو سعید می‌گوید كه من این ولایت را كپنك‌پوش گرفته‌ام و آسان نخواهم گذاشت. امرا زیادت از زیادت تندخویی و درشتگویی و ژاژخایی و هرزه‌درایی نمودند و فرستادگان را مضبوط ساخته كوچ كردند.
بیت
بغرید كوس از در شهریارجهان شد ز بانگ جرس بی‌قرار
______________________________
(202). ذكرش را در مظان نیافتم- حبیب السیر 3: 3 ص 168: تونداك. نونداك در چغانیان است ر ك به ترجمه با برنامه ص 470 و 129.
(203). برای وی ر ك به حبیب السیر ایضا ص 196.
(204). سورة العنكبوت 18.
ص: 739
و با آن‌كه هوا درغایت گرمی بود، موكب منصور منازل دور می‌پیمود. میرزا ابو القاسم بابر اكثر ماه صیام روزه داشته به رخصت افطار و عذر سفر عمل ننمود و هر روز تلاوت كلام ملك عّلام فرمود و فرمود كه تواچیان به جوانغار و برانغار جار رسانیدند و خطها گرفتند كه سلخ ماه همه كس به مورچل خود در عرضگاه حاضر شوند و اگر تخلف نمایند گناهكار باشند. «205»

ذكر عرض لشكر فیروزی اثر و احتیاط سپاه ظفر پناه و رسیدن به ظاهر سمرقند

دگر روز كه صبح عالم‌افروز از مطلع سعادت دمید و ترك سفیده‌دم خنجر سیم از قراب خاور كشید و از لمعان تیغ سحر عرصه آفاق منور گردید.
بیت
دگر روز كاین ترك سلطان شكوه‌ز دریای چین كوهه برزد ز كوه «206» لشكر ظفر شعار و سپاه نصرت آثار كه اركان زمین از بار اسلحه مواكب ایشان تزلزل پذیرفته بود و اطراف جهان از زخم نعال مراكبشان جنبش می‌نمود.
شعر
اذا نحن سرنا بین شرق و مغرب‌تحرّك یقظان التّراب و نائمه همه چون گهر تیغ در آهن نشسته و مركبان باد پای چون آتش از دل سنگ برجسته، سپاهی از حد و قیاس بیرون به كثرت ستاره و صولت گردون متوجه عرضگاه گشتند. ماهچه اعلام شاهی تا اوج ثریا برآمد.
______________________________
(205). در حبیب السیر ج 3 جزو 3 ص 168 گفته است كه عرض سپاه در سلخ ماه رمضان واقع شد، روز دیگر میرزا بابر شرایط آداب عید صیام به تقدیم رسانید.
(206). خمسه نظامی (شرف‌نامه) 227.
ص: 740
مصرع
ای منزل ماه علمت اوج ثریا
و صدای نقاره شاهنشاهی از ایوان كیوان گذشت.
نظم
درآمد به غریدن آواز كوس‌فلك بر دهان دهل داد بوس لشكرها روی به میدان نهادند و صفها مكمل و آراسته ایستادند.
مصرع
ز هر سو صفدران صف بركشیدند
زبان تیغ بی‌دریغشان مفسر آیات فتح و نصرت و لمعان سنان فتنه نشانشان نگاهبان دین و دولت. دلیران روزگار و جانبازان روزكار كه به نیزه خطی كمربند جوزا گشایند و به نوك تیر كلك از بنان تیر و نگین از انگشتری مشتری ربایند میرزا ابو القاسم بابر پرتو التفات بر سپاه ظفر پناه انداخته به عرضگاه آمد.
بیت
جهاندار چون لشكر آماده گشت‌برآمد به اسب و درآمد به دشت و از برانغار درآمده تومان تومان و قشون قشون به نظر التفات احتیاط می‌فرمود و به هر فوج كه می‌رسید عنایت پادشاهانه می‌نمود و تواچیان از افتتاح صباح و اول چاشت كه سلطان انجم لوای ضیا برافراشت تا هنگام شام كه بهرام خون‌آشام به عرض سپاه كواكب قیام نموده ایشان به ضبط و ترتیب لشكر اهتمام فرمودند و هركس جا و مقام خود دانسته و در محل مناسب ایستاده گورگه و كوس و نقاره فرو كوفتند و كرنای و برغو كشیده تیغها به طرف سمرقند آختند و به یكبار سورن انداختند به نوعی كه زلزله در كوه و ولوله در دشت افتاد.
و میرزا ابو القاسم بابر در همان مقام به آداب عید صیام قیام نمود و فرمود كه
ص: 741
مولانا احمد یساول با دویست سوار نامدار به رسم قراول مسابقت نماید و مولانا عنان یكران تا قهلقه «207» كه مشهور به دربند آهنین است باز نكشید و عمارت آن را خراب ساخته كمال شجاعت به ظهور آورد و اردوی اعلی روزبه‌روز به طالع فرخنده و بخت فیروز منازل می‌پیمود تا چهارشنبه چهاردهم شوال به دولت و اقبال در یك فرسخی سمرقند نزول اجلال فرمود و درین مدت كه رایت ظفر آیت به ولایت ماوراء النهر درآمد تا این‌جا كه نزدیك سمرقند رسید، از سپاه سمرقند كسی در برابر نیامد.
بنابرآن، سپاه خراسان با خود قرار دادند كه سمرقندیان را مجال جدال و طاقت مقاومت نیست. بدین غرور جمعی از لشكر منصور دلاوران صفدر و بهادران رزم‌آور به تعصب یكدیگر تلاش می‌كردند كه خود را به دروازه سمرقند رسانند.

ذكر اختیار فرمودن میرزا سلطان ابو سعید قلعه‌داری و حصار سمرقند را

حضرت رسالت پناه (ص) كه به آفتاب هدایت هفت اقلیم عالم را منور فرمود مدتی مدید به ضبط حصار مدینه و حفر خندق اهتمام نمود و مخالفان كه اطراف مدینه را به تغلب فروگرفتند عاقبت غبار خسار بر چهره روزگار نشسته سر خود گرفتند و شعشعه آفتاب رسالت بسیط جهان را روشن ساخت و ظل ظلیل راحت بر سر سوختگان آتش ظلم و ستم انداخت.
و شرح این سخن آن است كه چون میرزا سلطان ابو سعید از ولایت بلخ به طرف مملكت ماوراء النهر معاودت فرمود و به طالع همایون از جیحون عبور نمود، لشكریان را اجازت مراجعت ارزانی داشت و رایت فتح آیت به صوب مستقر سلطنت برافراشت و در دار السلطنه سمرقند به مسامع جلال رسید كه میرزا ابو القاسم بابر در ملك مازندران شرح واقعه بلخ شنید و با لشكر كیوان قدر بهرام قهر متوجه مملكت ماوراء النهر گشت و از آبهای عظیم بی‌كشتی گذشت و به نواحی
______________________________
(207). ر ك برای قهلقه به لیسترینج ص 441.
ص: 742
سمرقند آمد. میرزا سلطان ابو سعید، چون از كماهی احوال اطلاع یافت، از همت مشایخ و اهل اللّه مدد خواست و در آن زمان كه هنوز بر سریر سلطنت استقرار نیافته بود و در اطراف آن ولایت از باطن اهل معنی استمداد می‌نمود، روزی به شرف صحبت و سعادت ملازمت حضرت ولایت منقبت، ارشاد منزلت، خواجه ناصر الدین عبید اللّه* سلمه اللّه و ابقاه مشرف شد و آن حضرت نفسهای نیكو راند و داعیه سلطنت جهان در خاطر همایون نشاند و میرزا سلطان ابو سعید همیشه خود را مأمور آن حضرت می‌دانست و خلاف اشارت اگرچه ممكن بود نمی‌توانست. درین وقت كه از توجه ابو القاسم بابر آگاهی یافت در خلوتی به صحبت شریف آن حضرت شتافت و حل این قصه مشكل و دفع این واقعه هائل التماس و استكشاف نمود و چون لشكرها به زودی اجازت یافته به مساكن خود رفته بودند و از جهت اخبار سپاه خراسان آسان‌آسان مراجعت نمی‌نمودند، اكابر و اشراف و محترفه و اصناف و ارباب و كلانتران محّلات و رعایای نواحی و بلوكات فریاد و فغان برداشته استغاثه پیش حضرت خواجه بردند و متفق الكلمه گفتند كه اگر شش ماه بل یك سال شهر نگاه باید داشت قلعه‌داری می‌كنیم و تا رمقی از حیات باقی باشد در محافظت شهر می‌كوشیم و به یاغی نمی‌دهیم. خدمت خواجه برایشان آفرین گفته فرمود كه شهر را حصار دهند و دل بر كرم آفریدگار نهند.
و میرزا سلطان ابو سعید كه داعیه طرف تركستان نموده بود، بنابر یراق و مصلحت خواجه، فتح آن عزیمت نمود و فرمود كه رعیت از مسافت پنج شش فرسخ هركه را استطاعت باشد به شهر آید و باقی از اطراف راهها برخاسته به كوهها و ولایتهای دور روند و مجموع به موجب فرموده عمل نمودند و میرزا سلطان ابو سعید مقرر فرمود كه در هر كنگره سه كس واقف باشند: یك ترك و دو تازیك و در هر برج خمی آب و سبویی روغن و هیزم بسیار مرتب دارند كه در وقت اشتعال آتش قتال روغن داغ و آب جوشان بر سر مخالفان ریزند و در میان هر دو برج صندوقی محكم ساخته كه درو توان نشست و تیر توان انداخت و بر روی باره، چوبهای بزرگ
ص: 743
كه در آغوش نگنجد به طنابها بسته كه هروقت حاجت شود توان گشاد و نمدها آویخته كه هر تیر كه مخالفان اندازند اول به نمد رسد و استوار شده اهل شهر بردارند و نیزه‌ها آماده داشته و بر سر خاده «208» چوبها قلابها و كاردها محكم كرده و تیراندازان سخت كمان چنان ایستاده كه به هیچ‌وجه گرد شهر نتوان گشت و در هر برج داروغه‌ای معین بود كه در كار احتیاط می‌نمود و میرزا سلطان ابو سعید به نفس شریف به جمیع مواضع می‌رسید و اكثر بر سر حصار پیاده می‌رفت و شب تا صباح بر هر برج مشعلی و بر هر كنگره‌ای چراغی بود و فریاد «حاضر باش» به اوج فلك صعود می‌نمود و چون مردم سمرقند در محافظت شهر معتادند اساس آن كار بر بنیاد نهادند.
مصرع
شهر و باره محكم و مضبوط شد